ویجی پراشاد؛ از هفتم ماه اوت ۲۰۲۲/ ۱۶ مردادماه ۱۴۰۱، کشور کلمبیا رئیسجمهور و معاون رئیسجمهور جدید خواهد داشت. هر دو- گوستاوو پترو در مقام رئیسجمهور و فرانسیا مارکز در مقام معاون رئیسجمهور- از افراد سختکوش جنبش چپ کشور هستند. آنان نخستین دولت چپ از زمان استقلال این کشور در سال ۱۸۱۰ / ۱۱۸۹ خورشیدی را تشکیل خواهند داد. دو ماه بعد در دوم ماه اکتبر/۱۰ مهرماه ۱۴۰۱، مردم برزیل در دُور نخست انتخابات ریاستجمهوری برزیل رأیهایشان را بهصندوق خواهند ریخت. نظرسنجیها بهوضوح نشان میدهند که رئیسجمهور سابق و رهبر جنبش چپ برزیل، لولا، نسبت به ژایر بولسونارو، رئیسجمهور راستگرای کنونی،رأی بالاتری کسب خواهد کرد. این احتمال حتی وجود دارد که لولا در دُور نخست انتخابات پیروز شود و انتخابات به دُور دوم رأیگیری در ۳۰ اکتبر / ۸ آبانماه کشیده نشود. اگر لولا پیروز شود، از میان بیست کشور آمریکای لاتین بیش از نیمیشان دولتی با گرایش چپ میانه تا چپ خواهند داشت.
جریان موج کنونی پیروزی نیروهای چپ و چپ میانه در انتخابات کشورهای آمریکای لاتین بهطورکامل وضعیت سالهای دهه ۲۰۰۰ / سالهای دههٔ ۱۳۸۰ که از پیشرفت جناح چپ در ونزوئلا بهرهبری هوگو چاوز “جزرومد صورتی”ای به وجود آمد بازتاب نمیدهد. در آن زمان کانون تمرکز ایالات متحده بر خاورمیانه بود، بهای کالاها بالا بود و احساسات عمومی در سراسر آمریکای لاتین بهضد رژیمهای نظامی و نولیبرالی سابق بود. چاوز پروسهای معروف به بولیواریسم که اجماعی منطقهای پیرامون سیاستهایی با هدف رسیدگی به مشکلات اجتماعی ریشهدار منطقه آمریکای لاتین را موجب گردید رهبری کرد. این امر بهطورگسترده پذیرفته شد که گرسنگی را نمیتوان برای مثال با حفظ وابستگی به بازارهای سرمایهداری آتلانتیک شمالی و حضور نظامی ایالات متحده از بین برد. جنبش ضد امپریالیستی شکل دهندهٔ طرحهای گسترده اجتماعی در آزمون بولیواریسم از ونزوئلا تا آرژانتین شد.
پیروزیهای اخیر انتخاباتی در وضعیتی بهمراتب ناپایدارتر از سالهای دهه ۲۰۰۰ / سالهای دههٔ ۱۳۸۰ رخ داده است. از سویی با ضعف اقتصادی ایالات متحده تلاش مذبوحانه ایالات متحده برای تضعیف چین و روسیه و روند روزافزون سرپیچی از پذیرفتن دستورهای ایالات متحده در جهان امپریالیسم ایالات متحده بسیار شکنندهتر از بیست سال پیش بهنظر میآید. بهدلیل این چنین تحولهایی است که شکوفایی تازهای در آمریکای لاتین را میتوان شاهد بود آنگونه که روابط خارجی پیشنهادی رئیسجمهور مکزیک آندرس مانوئل لوپز اوبرادور گواه چنین تفکر مستقلی است که هم اکنون از آفریقای جنوبی تا اندونزی رایج است. ولی از سوی دیگر بحران تورم جهانی، مشکلات اعتباری و بدهی و تهدیدهای شرمآور واشنگتن بسیاری از این دولتها را از بهچالش طلبیدن امپریالیسم آمریکا بازمیدارد. بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین که میان جنگ سرد تحمیلی ایالات متحده بهضد چین و روسیه گرفتار شدهاند ترجیح میدهند از آن برکنار بمانند، بهبود کلی وضعیت اقتصادی را انتظار بکشند و درعینحال طرحهای بنیادی رفاه اجتماعی خود را همچون بالاترین هدفهای خویش ارائه دهند. بههمین دلیل است که ما این وضعیت را دومین مرحلهٔ بولیواریسم نمیخوانیم.
برزیل و کلمبیا نمونههایی خوب از این وضعیت جدید هستند اگرچه این جهتگیری کلی را در شیلی و مکزیک نیز میتوان مشاهده کرد. در این کشورها طبقات حاکم – با حمایت کامل امپریالیسم ایالات متحده – کنترل اقتصاد را همچنان در دست خود دارند. باوجود اینکه دولت چپ میانهرو گابریل بوریک در شیلی اعلام کرد که معدنهای مس شیلی را دولتی خواهد کرد این معدنها در دست این بورژوازی قدرتمند باقی مانده است. باید یادآور شد که امسال پنجاهمین سالگرد دولتی شدن صنایع مس شیلی بهوسیلهٔ رئیسجمهور سالوادور آلنده است که دولتش یک سال بعد با کودتا سرنگون شد. طبقههای سرمایهدار قدیمی سلسلهمراتب اجتماعی سنتیشان را حفظ میکنند و آن را با قدرت امپریالیسم ایالات متحده و تجارت مواد مخدر دوران ما درهم میآمیزند. برای مثال، نیروهای مسلح به دولت جدید گوستاوو پترو در کلمبیا پیشاپیش گفتهاند که هیچگونه اصلاحات اساسی را تحمل نخواهند کرد. روش برخورد اینان چنین است که ژنرال ادواردو زاپا تیرو که به ادای سوگند وفاداری به رئیسجمهور پترو حاضر نبود، در اواخر ماه ژوئیه/ تیر- مردادماه استعفا داد.
در نهایت، طبقه کارگر و دهقانان در این قسمت از جهان، بهدلیل سیاستهای ریاضتی و میراث دیکتاتوریهای نظامی پیشین، طبقه کارگر و دهقان در این قسمت از جهان نسبتاً پراکنده و بدون سازماندهیاند. در بسیاری از این کشورها ناتوانی در تهیه برنامهای رادیکال بارها آشکار شده است. مثلاً، در کشور پرو باوجود انتخاب پدرو کاستیلو، رهبر چپگرا بهریاستجمهوری، میتوان گفت که جنبشهای اجتماعی و سیاسی نتوانستهاند در مورد دور شدن دولت او از تعهدهایش او را بهراحتی بازخواست کنند. بحران آرژانتین در مورد بازگشتن به صندوق بینالمللی پول بهطرزی مشابه نشان دهنده محدودیتهای نیروهای مردمی در پیش بردن برنامههایشان از طریق دولتی چپگراست. پس بهجاست که در این دوره فقط امکان انجام برنامههایی سوسیالدموکراتیک و نه سوسیالیستی را درنظر آوریم.
دکترین مونرو و انقلاب کوبا
نیروهای سیمون بولیوار در دویست سال پیش امپریالیستهای اسپانیایی را در نبرد کارابوبو شکست دادند و دوران استقلال آمریکای لاتین را آغاز کردند. یک سال بعد در سال ۱۸۲۳/ ۱۲۰۲ دولت ایالات متحده دکترین یا راهکار سیاسی مونرو را اعلام کرد. این راهکار، درظاهر تنها اعلام میدارد که اروپا حق مداخله در قاره آمریکا را ندارد. با اینحال، مطالعه دقیق متن و بحثهای پیرامون آن در ایالات متحده و اجرا کردن آن نشان میدهد که این دکترین قانوناساسیای برای امپریالیسم ایالات متحده بوده است. این قانون که حالا دیگر فقط برای اجرا در قاره آمریکا نیست بلکه دکترینی برای اجرا در جهان است، به ایالات متحده این حق را داد که در کشورهای قاره آمریکا در هر زمان و در هر کجا که بخواهد مداخله سیاسی و نظامی کند. بر اساس این دکترین بود که ایالات متحده بارها در آمریکای مرکزی، دریای کارائیب، و آمریکای جنوبی مداخله کرد و دولتهایی را ازجمله آخرین آن در هندوراس تا سال ۲۰۰۹ / ۱۳۸۸ سرنگون کرد و سعی داشته است دولتهای کنونی کوبا، نیکاراگوئه، و ونزوئلا را سرنگون سازد.
مقاومت در برابر دکترین مونرو زمانی آغاز شد که آشکار گردید ایالات متحده در حکم مجوزی بههدف مداخله و نه بهخاطر جلوگیری از نفوذ امپریالیسم اروپا در آمریکای جنوبی از آن استفاده میکند. بههرحال، هنگامی که بریتانیا در سال ۱۸۳۳ / ۱۲۰۲ جزایر مالویناس را از آرژانتین جدا ساخت ایالات متحده در برابر اروپاییها نایستاد و از ورود سرمایههای اروپایی نیز برای غارت کشورهای جدید قاره آمریکا جلوگیری نکرد (جزئیات بسیاری از این غارت از سوی ادواردو گالیانو در کتاب “رگهای باز آمریکای لاتین”، چاپ ۱۹۷۱/۱۳۵۰، نقل شده است). مداخله ایالات متحده در مکزیک در سالهای ۱۸۴۶ تا ۱۸۴۸ / ۱۲۲۵ تا ۱۲۲۷ به الحاق یکسوم از قلمرو کشور مستقل مکزیک بهخاک ایالات متحده انجامید که نقض تمامیت ارضی و حق حاکمیت مکزیک بود. این رویدادها (اشغال مالویناس و بخشی از خاک مکزیک) چهره واقعی دکترین مونرو را نشان میدهند. این دکترین ابزاری در دست امپریالیسم ایالات متحده در آمریکای جنوبی است که از سوی “سازمان کشورهای آمریکایی” که در سال ۱۹۴۸/۱۳۲۷ تأسیس شد و فیدل کاسترو آن را “وزارت مستعمرات” نامید، درعمل بهکار گرفته میشود.
پیروزی انقلاب کوبا در سال ۱۹۵۹/ ۱۳۳۸ در برابر دکترین مونرو چالشی مستقیم بود. این انقلاب مفاهیم حق حاکمیت ملی (در برابر مداخله آمریکا) و کرامت انسانی (برای رشد اجتماعی مردم) را تصریح کرد. با الهام از نمونه انقلاب سوسیالیستی کوبا است که موجهای انقلاب آمریکای لاتین را به غلبه بر سیطرهٔ امپریالیسم ایالات متحده و پیروزی نیروهای چپ سرشار از امید کرده است. نخستین موج با خشونت شدید و با انجام کودتاهای نظامیای سازماندهی شده از سوی ایالات متحده زیر نام “عملیات کندور” سرکوب شد. این کودتاها از برزیل (در ۱۹۶۴ /۱۳۴۳) گرفته تا آرژانتین (در۱۹۷۶/۱۳۵۵) این کشور ها را از پیروی کردن و پیمودن راه کوبا بازداشتند. محاصره غیرقانونی کوبا از سوی ایالات متحده از سرعت گرفتن رشد سوسیالیستی این جزیره و گسترش انترناسیونالیسم آن مانع شد. موج دوم جنبش چپ انقلابهای نیکاراگوئه و گرانادا در سال ۱۹۷۹/۱۳۵۸ نوید تازهای بههمراه داشت که بار دیگر از سوی امپریالیستها و از طریق “جنگهای کثیف” در آمریکای مرکزی و همکاری امپریالیسم با تروریستهای قاچاقچی مواد مخدر منطقه بهچالش کشیده شد. موج سوم با انتخاب هوگو چاوز در سال ۱۹۹۹/۱۳۷۸ و رشد پدیدهای که در آمریکای لاتین “جزرومد صورتی” نام گرفت برخاسته شد. این موج با جنگی ترکیبی و غیرقانونی از سوی ایالات متحده بهضد ونزوئلا، کاهش قیمت کالاها، و ضعف جنبشهای اجتماعی و سیاسی در رقابت با بورژوازی ریشهدار در بسیاری از کشورهای منطقه تضعیف شد. تابش نمونه کوبا بر هر یک از این سه موج تلألؤ داشت.
ما هماکنون در میان چهارمین موج ظهور جنبش چپ از زمان انقلاب کوبا در سال ۱۹۵۹ / ۱۳۳۸ قرار داریم. این موج چشمگیر و بااهمیت است ولی نباید درمورد آن اغراق کرد. حتی میانهروترین دولتهای چپ مجبور خواهند شد که به بحرانهای اجتماعی جدی در آمریکای لاتین که با درهم پاشیدن قیمت کالاها و شیوع همهگیری کرونا عمیقتر شدهاند بپردازند. برای مثال، سیاستهای مقابله با گرسنگی، به تأمین مالی از سوی بخشهای مختلف بورژوازی داخلی یا مبلغهایی است که در ازای واگذاری حق امتیاز استخراج منابع طبیعی پرداخت میشوند نیازمند است. در هر صورت، این دولت ها هم به درگیری با بورژوازی داخلی و امپریالیسم آمریکا مجبور خواهند شد. بنابراین، آزمون این دولتها در آنچه دربارهٔ این یا آن موضوع (مانند جنگ اوکراین) صرفاً میگویند نیست، بلکه بر اساس عملکردشان در بزنگاه مخالفت نیروهای سرمایهداری با راه حل بحرانهای اجتماعی بزرگ زمان ما خواهد بود.
«نامۀ مردم»