تیرباران ۲۹ تیر ماه تیرباران ۲۹ تیر ماه ۱۳۶۷
سعید آذرنگ، یکی از اعضای برجسته سازمان مخفی، عضو مشاور کمیته مرکزی حزب توده ایران، فرزند دلاور خلق، نه سرباز که سردار سر به دار پهنه عشق به مردم، به دست دژخیمان خون آشام رژیم جمهوری اسلامی تیرباران شد.
سعید را تیرباران کردند تا در وجود او که از آتش رنگ میگرفت («آذرنگ»)، عشق بیپایان و الهام بخش به خلق و طبقه کارگر، پایبندی وفادارانه به مارکسیسم – لنینیسم و انترناسیونالیسم پرولتری، بیکرانگی ایمان به حزب توده ایران، دشمنی آشتیناپذیر با امپریالیسم و ارتجاع و شجاعت حماسی یک انقلابی، یک فاتح شکنجهگاههای دو رژیم شاه و خمینی را به آتش بکشند.
دژخیمان با هزار امید، سعید را به زیر داغ درفش کشاندند، ولی درگذر هر لحظه با هزار نا امیدی سینه به سینه شدند. آنچه در نبرد نابرابر شلاق با گوشت و پوست و عصب، به او برتری میبخشید همانا ایمان ژرف به آرمانهای والا و عظمت روحیاش بود. سعید در زیر وحشیانهترین شکنجههای جسمی و روحی که او را تا آستانه مرگ پیش میبرد، همچنان رازدار ماند و سربلند در برابر خلق و حزب خود.
سعید در مراحل گوناگون بازجویی و زندان، شخصیت پولادوشی از خود به نمایش گذارد. پس از آنکه در بازجویی، برای دشمن از سعید چیزی در نیامد، او را از سلول انفرادی به بند عمومی منتقل کردند. در اینجا نیز، سعید در روزها و لحظههای سخت و سنگین گذر زندان پایداری کرد و به پایداری فرا خواند. آینده پیروز و شکوفان را با خوشبینی تصویر کرد و امید داد. از حزب خود در برابر پرخاشگران دفاع کرد و به سازمان گری مقاومت جمعی و اعتصاب پرداخت و کوتاه سخن در عمل نشان داد که پولاد است، فریاد است، سرود است، عشق است، امید است، تودهای است.
صفت قهرمانی با همه مهابتی که دارد و مسئولیتی که کاربرد آن میپذیرد، به راستی برازنده سعید است. بدون پروا و درنگ باید بر سینه خونآلودش مدال قهرمانی نشاند. هستی پویا و پر بار او از پاکترین و برجستهترین صفات اخلاق انقلابی و سجایای عالی انسانی معنا میگرفت.
سعید با سری افراشته و گامهایی استوار با بانگ زنده باد حزب توده ایران به میدان تیرباران گام گذارد. سعید در واپسین میدان آزمون نیز تودهای و با تودههای رنج هم پیمان ماند.
سعید بار دیگر نشان داد که بیش از پنج سال زندان و گذر از هفت خوان شکنجه و شلاق از روح پرصلابت و ایمان خارایین او چیزی نکاسته و سعید تودهای همچنان سعید تودهای است. آنان که در دوزخ خمینی حتی روزهایی را با او همراه بودهاند، اینک میدانند او پرنده شجاع و بلند پروازی بود.
سال ۱۳۶۵ – زندان اوین
«در پی اعتصاب غذای زندانیان سیاسی در اوین، رفیق آذرنگ به عنوان یکی از رهبران اعتصاب به سلول انفرادی منتقل میشود. پایداری و مقاومت او در زندان به وی وجههای خاص بخشیده بود. رفیق سعید مورد احترام همه زندانیان سیاسی و سمبل قهرمانی بود.»
او در سلول انفرادی هم علی رغم فشار شدید، اعتصاب غذا را نشکست و با نام یک تودهای آخرین فردی بود که به دنبال قول مسئولین زندان برای بهبود وضع زندگی در زندان، دست از اعتصاب کشید. او پس از بازگشت از سلول انفرادی در جمع زندانیان گفت: «من با چشمان باز راه حزب را انتخاب کردهام و حاضرم بی کمترین دودلی و تردید جان در راه این حقیقت بگذارم.»
سعید آذرنگ از قهرمانان زندان است. او نیز در همان روز چهارشنبه با خواهرش تماس تلفنی میگیرد: «من به افتخار به روز آرامش و آسودگی رسیدم. برای من گریه نکنید و سیاه نپوشید، زیرا با گردن افراشته ایستادهام. به مادرم بگو دوستش دارم. به پدر پیرم بگو دوستش دارم و به وجود شما افتخار میکنم. من همه را دوست دارم و خوشحالم که کاری انجام ندادم که شما را سرافکنده کنم. به خواهران و برادرانم بگویید دوستشان دارم. گردنهایتان را افراشته نگه دارید. به آرشم، به پسر گلم بگویید دوستش دارم و میخواهم فرزند سعید باشد. به گیتی بگو مانند همیشه دوستت دارم و تا آخرین لحظه حیات در قلبم هستی…»
سایت حزب توده ایران