“قصیده برای انسان ماه بهمن”
تو نمیدانی غریو یک عظمت
وقتی که در شکنجه یک شکست نمی نالد
چه کوهی ست!
تو نمیدانی نگاه بی مژه محکوم یک اطمینان،
وقتی که در چشم حاکم یک هراس خیره میشود،
چه دریایی ست!
تو نمیدانی مردن،
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
چه زندگی ست!
تو نمیدانی زندگی چیست، فتح چیست،
تو نمی دانی ارانی کیست…
شاملو
دکتر تقی ارانی فرزند ابوالفتح ارانی است. پدرش یکی از مستخدمین دولتی و عضو وزارت دارایی بود. در سال ۱۲۸۱ در تبریز متولد شد و تحصیلات دبستانی خود را در مدرسهی شرف تهران بهپایان رساند و سپس وارد مدرسهی دارالفنون شد و پس از اتمام آن و احراز مقام شاگرد اولی وارد دانشکدهی پزشکی تهران گردید.
جملاتی از دکتر تقی ارانی:
•صلح و آزادی شعار مشترک تمام جوانان ترقیخواه جهان است. زندگی به شما میآموزد که باید چگونه بدستش آورد.
• تا زن استقلال اقتصادی نداشته باشد آزاد نخواهد شد.
• فاشیسم آخرین اسلحهی حفظ منافعِ طبقاتی است.
• فقط فاشیسم کوتهنظر میتواند اشتباهاً تصور کند که یک جامعه با وجود تمام اختلافات طبقاتی، ممکن است یک ملتِ واحد با روحیات و ایدئولوژی یکنواخت تشکیل دهد. روحیات و ایدئولوژی هر طبقه وضعیت اجتماعی و مادی و سیاسی و اقتصادیِ آن طبقه است.
دکتر تقی ارانی فرزند ابوالفتح ارانی است. پدرش یکی از مستخدمین دولتی و عضو وزارت دارایی بود. در سال ۱۲۸۱ در تبریز متولد شد و تحصیلات دبستانی خود را در مدرسهی شرف تهران بهپایان رساند و سپس وارد مدرسهی دارالفنون شد و پس از اتمام آن و احراز مقام شاگرد اولی وارد دانشکدهی پزشکی تهران گردید.
در سال ۱۳۰۱ به برلین عزیمت کرد و پس از شش سال تحصیل در رشتهی فیزیک و شیمی به مقام دکتری رسید. در ۱۳۰۹ در دانشگاه برلین به استادی علم بدیع در اشعار فارسی و عربی و ترکی اشتغال داشت. در همین سال به ایران بازگشت و تا سال ۱۳۱۵ به امر تدریس در وزارت جنگ و وزارت صناعت مشغول بود…
در میان مردان بزرگی که از ایرانیان و بیگانگان در زندگی خویش دیده و شناختهام، هنوز ارانی اگر نگویم بزرگترین، یکی از بزرگترین آنهاست. آن هماهنگی بین یک مبارز دلیر و انسانِ نیک و صاحب اندیشه و ژرف که پدیده ای بس کمیاب است، در ارانی به میزانی شگرف وجود داشت. همه برتریهای روانی و عملی او: دانش، دلاوری، پشتکار، ایمان، سرشت او بود. از اینرو از جلوه فروشیهای سبک مغزانه عاری بود. فروتن و بیادعا بهنظر میرسید و کارهای خود را که تا پایگاه جانبازی در راه مردم اوج می گرفت، انجام وظایف عادی یک انسان میشمرد.
سخت پرکار بود. هنگامیکه چشم از جهان می بست ۳۶ سال داشت. یعنی در جوانی شهید شد ولی تا آن هنگام کتابهای علمی متعدد و قطور و مقالات سیاسی و حتی آثار ادبی گوناگون نوشته بود. بهسبب شوق متنوعی که در فرهنگ انسانی داشت، بسیار چیزها میدانست: از ریاضی و فیزیک و شیمی گرفته تا فلسفه و روانشناسی و زبان و ادبیات! و در همه این گسترهها مردی ژرف اندیش و پرخوانده بود: میاندیشید، می کوشید. زندگی را رسالتی دشوار و پرمسئولیت برای انسان میدانست. میخواست بهشایستگی زندگی کند. میخواست عضو انگلی در خاندان جلیل آدمی نباشد.
در زندان و در دادگاه، الماس بی همتای روانش درخشید. پیدا بود که از آن مردان پاکباز است که در مبارزه، محاسبات بازرگانی بهسود زندگی خویش را برنمیتابد. و بهگفته شاعر ”گهر از خویشتن میکند“. نمی گوید : چون دیگران چنانند پس من چرا نباشم. پاسخگوی وجدان خویش است. خویش را پیوسته در دادگاه بزرگ زمان ایستاده میبیند و میخواهد در برابر دادگری که تکامل تاریخی نام دارد سربلند باشد. زندگی را بهمعنای هستی جسمانی نمیفهمد. آنرا در زندگی معنوی، در زندگی کارها و اندیشهها میبیند که میتواند سدهها بپاید. به جاویدانان تاریخ غبطه میخورد و میخواهد در بارگاه آنها پای گذارد و تمام زندگی برای این زیارت مقدس توشه میاندوزد.
برای او ایمانش به کمونیسم، امری جدی بود که بهخاطر آن میسوخت. آنرا به محفوظات طوطی وار بدل نکرده بود. آنرا به پارهای از دل خود بدل ساخته بود. در شبگیر رژیم استبداد ”سحرگاه بزرگ“ را میدید. در گندنای آن محیط، باغستانهای آینده را میبویید. با آنچنان ایمانی که درها و قفلهای آهنین، سلول مرطوب و پر از قارچ، شکنجههای طولانی، چهرهی عبوس شاه و مختاری، نگاه موذیانهی قاضیان استبداد، زهر خندههای شک و استهزاء و طنین متکبرانهی طبل فاشیسم در جهان، هیچکدام و هیچکدام نتوانست آن ایمان را بلرزاند
در بروز شخصیتی مانند ارانی تقاطع دو مدار – ایرانی و جهانی – تاثیر داشته است. ارانی از سویی در مکتب آن سُننی که ستار، حیدر، پسیان، خیابانی، مجاهدان و شهیدان مشروطه و آزادیخواهان پس از آن دوران پدید آورده بودند، بار آمد. و سپس ارانی در رکورد نبرد جهانی پرولتاریا آبدیده شد. در آلمان او شاهد گسترش شگرف نهضت انقلابی بود که لالههای ارغوانیش از درون خون کارل لیبکنشت و روزا لوگزامبورگ جوشیده بود. ارانی در آلمان با گذرانی دشوار درس خواند. خود او زمانی به نگارنده این سطور گفت : روزهایی میشد که با خوردن چند قاشق شکر خود را نگاه میداشتم و عزت نفس نشان میدادم و گرسنگی خود را با احدی در میان نمیگذاشتم.