
بن چاکو در نشریهٔ “مورنینگ استار” مینویسد آمریکای لاتین که مدتها “حیاطخلوت آمریکا” در نظر گرفته میشد اکنون به کانون مبارزهٔ ضد امپریالیستی تبدیل شده و با پیدایش چین بهسان وزنهای اقتصادی و مرامی در برابر واشنگتن، مرحلهای جدید از این مبارزه را از سوی آمریکای لاتین شاهدیم.
در جریان اعتراضهای دانشجویی که چند سال پیش شیلی را بهلرزه درآورد یکی از شعارهای محوری این بود: “نولیبرالیسم در شیلی زاده شد و در شیلی خواهد مرد. ”
این شعار به جایگاه خط مقدم آمریکای لاتین در درگیریهای میان نظامهای اقتصادی و نیز میان امپریالیسم و استعمارزدایی اشاره دارد. بسیاری از آرمانهای انقلابی آمریکای لاتین که الهامبخش ما هستند و بسیاری از ما که برای مبارزه و پیشبرد هدفهای مشترکمان گردهم میآییم این آرمانها هم استقلالخواهانه هستند و هم طبقاتیاند.
این دو (مبارزهٔ طبقاتی و مبارزهٔ استقلالخواهانه) به یکدیگر گره خوردهاند. بخش عمدهٔ فقر و توسعهنیافتگی جهان سوم از سلطهٔ شرکتهای غربی بر اقتصاد این کشورها و کنترل داشتن بر منابع طبیعیشان ناشی است.
استعمارزدایی اگر با یک انقلاب اجتماعی همراه نباشد پایان نیافته میماند، زیرا کسب استقلال سیاسی بهتنهایی تضمینکننده کنترل کشور بر منافعش نیست، بهویژه اگر روابط مالکیت خصوصی همچنان پابرجا بمانند. در گذشته در بسیاری از موردها مالکیت در دست غرب باقی میماند و درنتیجه سلطهٔ غرب را حفظ میکرد، به این ترتیب انقلاب اجتماعی بدون رویارویی با قدرت و مالکیت غرب دستیافتنی نمیبود.
گرچه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی این واقعیت اغلب فراموش شده یا هدفمندانه مخدوش گردیده است، اما در اینجا توضیح داده میشود که چرا در طول سده بیستم جنبشهای کمونیستی و استعمارزدایی با یکدیگر پیوندی نزدیک داشتند. در آمریکای لاتین، روی در رویی میان شمال و جنوب جهانی در سراسر کشورهای این منطقه دیده میشود. از نمونههای آن یکی مسئلهٔ نژاد است. در خشونتهای گواریمباها، یا شورشهای خیابانی راستگرایان، در ونزوئلا در سالهای۲۰۱۴/۱۳۹۳ و۲۰۱۷/۱۳۹۶خورشیدی، سیاهپوستان ونزوئلایی الگووار پشتیبان جنبش “چاویسم” یا انقلاب شناخته میشدند و به آنان حمله میشد. در یکی از نمونههای هولناک در سال ۱۳۹۶ مرد جوانی سیاهپوست بهنام اورلاندو فیگوئرا را چاقو زدند و سپس به آتش کشیدند تنها به این سبب که سیاهپوست بود و حامی دولت پنداشته شد.
در بولیوی و پرو، کودتاهای راستگرایان با بسیج کردن برتریطلبان سفیدپوست، تلاش کردهاند سلطهشان را بر جامعه و فرهنگهای بومی اِعمال کنند. در جریان کودتای نظامی سال ۲۰۱۹ / ۱۳۹۸ در بولیوی، کودتایی که با حمایت ایالات متحده و بریتانیا علیه اِوُ مورالس، نخستین رییسجمهور بومی این کشور انجام شد، رهبر بنیادگرای مسیحی، لوئیس فرناندو کاماچو، به کاخ ریاستجمهوری یورش برد، پرچم پاچاماما، نماد سنتهای بومیان ساکن منطقه کوهستانی آند در جنوب غربی قارهٔ آمریکا را پایین کشید و در حالی که به کتاب انجیل سوگند میخورد اعلام کرد: “بولیوی متعلق به مسیح است.”
اگر چه سیاستهای مسیحی در آمریکای لاتین یکدست راستگرا نیستند و با توجه به اینکه این قاره زادگاه جنبش الهیات رهاییبخش است و جنبش چاویسم در ونزوئلا نیز بارها به ریشههای مسیحیاش اشاره کرده است، اما نمادین بودن اقدامهای کاماچو روشن بود: بازسازی دوبارهٔ فتح قارهٔ آمریکا بهدست اروپاییان و تحمیل سنتهای دینیشان بر باورها و فرهنگ بومیان.
این مردم بومی آیمارا در بولیوی بودند که با وجود خشونتهای مرگبار دولتی بر ضد تظاهر کنندگان که درنتجهٔ آن صدها نفر بهقتل رسیدند، به مقاومتشان ادامه دادند و جنبش اعتراضیای را سازمان دادند چندان که دولت کودتا را به برگزاری انتخاباتی جدید پس از یک سال مجبور ساخت. در این انتخابات، جنبش “بهسوی سوسیالیسم” مورالس پیروز شد، هرچند مورالس در تبعید بود و اجازه نداشت آن را رهبری کند. امروز شکاف میان مورالس و متحد پیشینش لوئیس آرسه، رئیسجمهور کنونی، نیز بهگونهای است که در آن تودههای بومی بهطورقاطع از مورالس حمایت میکنند.
در انتخاب شدن پدرو کاستیلو در پرو در سال ۲۰۲۱ / ۱۴۰۰همان شکافها مشاهده شدند: نه تنها کاستیلو بومی بود، بلکه حریف او یعنی کیکو فوجیموری دختر دیکتاتور پیشین آلبرتو فوجیموری بود. آلبرتو فوجیموری در سالهای دههٔ ۱۹۹۰میلادی برنامهای بهمنظور عقیم ساختن اجباری زنان بومی اجرا کرده بود. در سال بعد، کاستیلو در کودتایی که از مجلس بهراه افتاد برکنار شد و بار دیگر اعتراضهای مردم در خیابانها بر ضد دولت جدید که بیشتر اعضایشان بومیِ پرو بودند به خاک و خون کشیده شد. “این مبارزهها نشان میدهند که استعمارزدایی در قلب سیاست داخلی آمریکای لاتین قرار دارد. اما این موضوع همچنین کلید رابطه این قاره با ایالات متحده است.
ایالات متحده از زمان رهنامه (دکترین) مونرو در سال ۱۸۲۳ / ۱۲۰۱خورشیدی حق خودش برای سلطه بر این قاره و دور نگه داشتن قدرتهای رقیب بر آن را اعلام کرده است. برای بخش زیادی از جهان رویکردِ امپریالیسم ایالات متحده از زمان جنگ جهانی دوم خصومتآمیز شناخته میشود، اما در آمریکای لاتین ریشههای این موضوع به گذشتهای بسیار دورتر باز میگردد. “این موضوع گرایشهای ایالات متحده را تقویت میکند تا آمریکای لاتین را بهعنوان ٬حیاط خلوت٬ ش ببیند و همچنین خصومت ویژه واشنگتن را علیه دولتهای ٬شورشی٬ای مانند کوبا توضیح میدهد. محاصره کوبا یگانه است و مدتزمان بسیار طولانیتری نسبت به اقدامهای اقتصادی اعمالشده علیه هر کشور دیگری ادامه یافته است.
البته این موضوع انگیزههای مرامی دارد. بهاین معنی که ایالات متحده از الگوی جامعه سوسیالیستیای متفاوت که کوبا ارائه میدهد بیزار است، جامعهای که بهجای جنگ و جنگافزار، آموزش و بهداشت صادر میکند. اما این سیاست همچنین کینهتوزانه و غیرمنطقی است و با سیاست ایالات متحده نسبت به دیگر دولتهای سوسیالیستی حتا آنهایی که مانند ویتنام از نظر نظامی به آمریکا آسیب زدهاند سنجیدنی نیست. امپریالیسم ایالات متحده وجود کوبای سوسیالیستی را بهخودیخود توهینآمیز میداند، زیرا در آمریکای لاتین قرار دارد.
این موضوع تهدیدهایی ویژه برای انقلابهای آمریکای لاتین بههمراه دارد. کوبا شصت سال است که در محاصرهٔ اقتصادی قرار دارد. ونزوئلا نیز هدف جنگ اقتصادی قرار گرفته است. هر دو قربانی دزدی دریایی در آبهای آزاد و مصادره شدن دارایی و تجارتشان بهدست ایالات متحده هستند. برای نمونه، از نفت ایران که به سمت ونزوئلا در حرکت بود، یا تجهیزات پزشکی چینی که در دوران همهگیری کووید به مقصد کوبا ارسال میشد میتوان یاد کرد.
ایالات متحده در کودتای بولیوی دخالت داشت، ژنرال لورا ریچاردسون، فرماندهٔ بازنشستهٔ فرماندهی جنوبی این کشور، به اهمیت کنترل “مثلث لیتیوم” کشورهای بولیوی، شیلی، و آرژانتین اشاره کرده است.
این کشور با نیروهایی در همپیمانی سنتیاش، کلمبیا، که نسبت به ریاستجمهوری چپگرا بهرهبری گوستاوو پترو خصومت دارند، همانطور که وزیر جدید خارجه آمریکا، مارکو روبیو، اعلام کرده است در تماس است. ایالات متحده از جناح راست برزیل در سرنگونی دیلما روسف حمایت کرد، و تغییر جهت اقتصادی لنین مورنو، رئیسجمهور فرصتطلب و پیمانشکن اکوادور به سمت راست با باز کردن کشور به روی پایگاههای نظامی آمریکا همراه بود. سیاست داخلی و بینالمللی در آمریکای لاتین دو روی یک سکه هستند بهاین معنا که دولتهایی که قصد دارند مردمشان را از توزیع ذخیرههای طبیعیشان بهرهمند کنند، ناگزیرند با ایالات متحده قطع رابطه کنند، در حالی که دولتهای راستگرا که قدرت نخبگان سنتی را حفظ میکنند به ایالات متحده وابستهاند.
اما “حیاط خلوت” ایالات متحده میتواند آزمایشگاهی برای سیاستهایی باشد که دیرتر در قلب “امپراتوری” بهکار گرفته میشوند. شعاری که با آن ومطلب را آغاز کردیم به این موضوع اشاره داشت: شیلی زیر حکومت پینوشه آزمایشگاهی برای سیاستهای اقتصادی نولیبرالی میلتون فریدمن و فریدریش هایک بود، سیاستهایی که از سوی اقتصاددانان جریان اصلی غرب در دوره پس از جنگ، نشدنی و افراطی تلقی میشدند. در این رژیم آغشته بهخون خصوصیسازی داراییهای عمومی، تضعیف خدمات اجتماعی، و انتقال ثروت از کارگران به صاحبان سرمایه با “موفقیت” انجام گرفت، و آموزههایش سپس از طریق ریگانیسم در ایالات متحده و تاچریسم در بریتانیا پیاده شد.
امروزه خاویر میلئی در آرژانتین پیشتاز تلاشهایی است که بار دیگر نقش دولت را بازتعریف کند، پیشگیریهای دموکراتیک محور قدرتیابی شرکتها را از بین ببرد و آن را به ابزاری خالص برای سرکوب در دست طبقه حاکم، بدون هیچگونه تعهدی اجتماعی، اقتصادی یا زیستمحیطی تبدیل کند. این طرح بهطورآشکار از سوی دولت ترامپ در خود ایالات متحده به الگویی الهامبخش ستایش شده است.
با این حال، آمریکای لاتین همزمان جایی است که تلاشها برای بازتعریف دولت در مسیری یکسر متفاوت صورت گرفته است، مسیری که از تلاش بولیوی برای گنجاندن اهمیت حفظ محیط زیست و کره زمین در قانون اساسی، و دسترسی یافتن به آب آشامیدنی سالم و غذا بنا به مفاد حقوق بشر میتوان نام برد. این قاره بهگونهای بیش از هر جایی دیگر مسیرهای جایگزین پیش روی بشریت در سده بیستویکم را بهنمایش میگذارد. این بخشی از یک “جنگ سرد جدید” است، زیرا جنگ سرد جدید خود نتیجه پیدایش جنوب جهانی است. ساختن جهانی چندقطبی فرایندی دربستر استعمارزدایی است: فرایندی که در آن کشورهایی که تا کنون از انجام خودگردانی کامل محروم شده بودند به این سبب که منابعشان از سوی دیگران کنترل میشد اکنون همانطور که مائو تسهتونگ در سال ۱۹۴۹ / ۱۳۲۷ گفت “به پا خیزند”.
اکنون چنین امکانی برای خیزش وجود دارد، زیرا پیدایش صلحآمیز چین وزنهای را برای توازن اقتصادی در برابر غرب و شبکهٔ نهادهای مالی و پیمانهایی که سرکردگی غرب را حفظ میکنند بهوجود آورده است. ابتکار کمربند و جاده در سال ۲۰۲۰ / ۱۳۹۸خورشیدی جایگزین بانک جهانی شد، جایگزین بانکی گردید که بزرگترین منبع وامهای توسعهای در سطح جهانی بوده است. وامهای زیرساختی چین بدون پیششرطهای سیاسی همراه است که اغلب در سازوکار وامهای بانک جهانی یا صندوق بینالمللی پول مشاهده میشود و دریافت وام به مقرراتزدایی اقتصاد کشورهای وامگیرنده مشروط است، مقرراتزداییای که بهرهکشی بیگانگان را آسان میکند. اما این فقط وزنهای برای توازن اقتصادی نیست، بلکه وزنهای بهمنظور برابرسازی مرامی نیز هست که با توجه کردن به اقتصاد برنامهریزیشده چین تمرکزش بر کاستن از فقر، طرد جنگ برای برطرف ساختن اختلافهای موجود و گرهگشایی کردن از آنها و عزمش بر ساختن “تمدن زیستبومی”ای و پیشگامیای در فناوریهای تجدیدپذیر و سبز قرار دارد.
شکافهای چپ و راست در آمریکای لاتین بازتاب این دو نگرش جهانی متضاد هستند. بههمین دلیل رهبران چپ در کوبا، کلمبیا، ونزوئلا، و برزیل در برابر نسلکُشی اسرائیل بهصراحت از فلسطین حمایت میکنند. از سوی دیگر، رهبر ضد انقلاب راستگرای افراطی قاره آمریکای لاتین، خاویر میلئی آرژانتین، حتا پیش از بهقدرت رسیدن اعلام کرده بود توافقها با چین را لغو خواهد کرد و آرژانتین را با ایالات متحده و اسرائیل همسو خواهد ساخت. سرنوشت این مبارزه در آمریکای لاتین برای کل جهان اهمیت دارد، زیرا همانطور که میگل دیازکانل، رییسجمهور کوبا در نشست “گروه چین۷۷” در هاوانا در سال ۲۰۲۳ / ۱۴۰۱ گفت، این مبارزهای برای “حق توسعه در نظم جهانی که بهطرزی فزاینده انحصاری، ناعادلانه، ستمگرانه، و غارتگر شده”، و پیکار برای جایگزین کردن این نظم با نظمی متضاد با آن است.
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارهٔ ۱۲۳۰، ۴ فروردین ۱۴۰۴