بیاد “رازدار خلق” شهید رحمان هاتفی (حیدر مهرگان)
از این چرخشِ دوارگون
مرا دریاب ای روح خجسته !
در فوران خون مرا دریاب ای جان چشمه ! در نی نی های زخمت مرا دریاب !
دستم بگیر و بادبان را بکش / از این چرخش دوارگون بازم بدار ای روح خجسته/
و در خزه آرام گیسوانت پنهانم کن !
من ریشه تلخ توام ای جرعه شو کران / زلال چشمه را نشانم بده !
بیستون را بگو که فرهاد است این / در زنجیره بی انتهای دردت به یاد بیاور مرا
در خشمت / در لبخندت / و در غرور سبزت مرا به یاد بیاور ای بهار خزان دیده !
نه زیر تخته سنگ خزه / در طلسمی که شکسته یی مرا دریاب
زندگی را نشانم بده
بر باریکه برنده شمشیری آسیمه / که از شکاف دخمه پا به برون مینهد !
اینک منم /گداخته / شمشیرم / پولادم / بر سندان درون صیقلم بده !
من از غرور تو برخاسته ام ای روح خجسته ! آسمان را نشانم بده !
دستم بگیر ای جنون چشمه / ای هیجان ذره ذره شدنِ آب ! ای اّبشار بلند معنی!
دستم بگیر و بادبان را بکش از این چرخش دوارگون بازم بدار ای روح خجسته !
رَستن را نشانم بده / رٌستن را نشانم بده !
بازم گذاردر شکاف زخمت / در نی نی های پذیرای چشمانت مرا دریاب !
سرفراز