گسترش مستعمرههای انگلستان و دیگر کشورهای اروپائی در شرق و رشد تضاد بین این قدرتها در منطقه آسیای میانه درسده نوزدهم میلادی، توجه مارکس و اِنگلس را به سرنوشت تاریخی خلقها در این ناحیه که قربانیان این سیاست مستعمراتی بودند، به خود جلب کرده بود.
در این میان آشنایی با زبانهای گوناگون از آن جمله و به ویژه زبانهای اروپائی وآسیائی یکی از پهنههای علمی مورد توجه مارکس و اِنگلس بود. انگیزههای آنان برای یادگیری زبانهای بیگانه نه تنها بر پایه علاقه شخصی، که همچنین برای پیشبرد وظایف انقلابی در فراسوی گستره جغرافیائی آنان بود. مارکس و اِنگلس براین باور بودند که با یادگیری زبانهای دیگر و مطالعه تاریخ و ادبیات خلقها به زبان خودشان، شناخت و درک آنان از تاریخ، فرهنگ و تحول اجتماعی این خلقها، ژرفتر خواهد شد.
مارکس درآن هنگام و در پیوند با مطالعه تاریخ اسپانیا، به یادگیری زبان اسپانیائی پرداخته بود و نوشتههای سِروآنتس، کالدِرون و دیگر نویسندگان کلاسیک اسپانیائی را مطالعه میکرد.
اِنگلس نیز در این زمان سرگرم یادگیری زبانهای اسلاو به ویژه زبان روسی بود. او در نامه خود به ژوزِف وِید مَیر* در تاریخ ۱۲ آوریل ۱۸۵۳ از جمله مینویسد: “من در زمستان گذشته یادگیری زبان اسلاوی را به گونهای قابل ملاحظه به پیش بردهام و فکر میکنم تا پایان سال بتوانم زبان روسی و اسلاوی جنوبی را خوب بفهمم.”[۱]
انگلس در بخشی از نامه دیگر خود به مارکس در تاریخ ۶ ژوئن ۱۸۵۳ پیرامون آموختن زبان فارسی چنین مینویسد: “از آنجائی که من چندهفتهای سرگرم بررسی مسائل مربوط به شرق هستم، تلاش کردهام که در این زمان، زبان فارسی را نیز یاد بگیرم. … زبان فارسی در سنجش با عربی که زبانی گسترده است، یک بازی کودکانه است. اگر به خاطر الفبای ناخجسته عربی نمیبود که هر شش حروف آن همشکل هستند و حرکت آنها هم نوشته نمیشود، میتوانستم تمامی دستور زبان آن را درمدت ۴۸ ساعت یاد بگیرم. من در کل سه هفته برای یادگیری زبان فارسی در نظر گرفتهام. گذشته از آن خواندن شعرهای حافظ، پیرِ سرمست به زبان اصلی آن بسیار لذتبخش است.”[۲]
بنیانگذاران سوسیالیسم علمی سپس با تحلیلهای خود به توضیح ماتریالیستی جنبشهای مذهبی در شرق پرداختند. آنان عامل اصلی روند دگرگونیها را بیان کرده، نشان دادند، چگونه در پشت نبرد به ظاهر مذهبی، برخورد تضادها میان قشرهایِ گوناگونِ اجتماعی در جامعههای شرقی پنهان بودهاند. از دید آنان سرچشمه همه آن دگرگونیها، شرایط مادی زندگی انسانها بوده است. به همین گونه نیز گذار از فاز کوچ نشینی به زمینگیر شدن انسانها یا تغییرِ مسیر راههای تجاری (جاده ابریشم) رخ دادهاند. آنان پس از کسب آگاهی پیرامون ساختار اقتصادی و اجتماعی شرق، توانستند به پژوهش در باره ریشههای تکامل تاریخی به نسبت آهسته این جوامع به سوی فئودالیسم و سرمایهداری بپردازند.
اِنگلس درنامه خود به مارکس به تاریخ ۲۶ مه ۱۸۵۳ یادآور میشود که چگونه میتوان برپایه یک تحلیل علمی از یادداشتهای موجود، از جمله در کتیبهها، در نوشتارهای سنتی و همچنین در کتابهای انجیل و قرآن، به شیوه زندگی خلقهای شرق دست یافته، و به این گونه بر شرایط مادی که منجر به پدید آمدن دین اسلام، پایهریزی دولت عربی وکشورگشائی اعراب شد، آگاهی یافت.
مارکس در این هنگام توجهی ویژه نسبت به تحولات در هندوستان که مهمترین مستعمره انگلستان بود، داشت. او که تاریخ هندوستان و سایر کشورهای شرقی ( ترکیه، ایران و عربستان) را مطالعه کرده بود، در نامه خود به انگلس به تاریخ ۲ ژوئن ۱۸۵۳ با اشاره به نظرات فرانسوآ بِرنیِر** مینویسد:
“نبود مالکیت خصوصی برزمین، پایه اساسی همه پدیدهها درشرق و رمز (کلید آسمانی) شناخت این جوامع است.”[۳] اِنگلس نیز در جهت توسعه این نظر مارکس درنامه خود به او در تاریخ ۶ ژوئن ۱۸۵۳ مینویسد:
“یک چنین تکامل ضعیف مالکیت خصوصی بر زمین درشرق، به ویژه در فاز اولیه فئودالیسم، در درجه نخست مشروط به لزوم آبیاری غیرطبیعی بود. اما انجام این کار تنها از عهدهِ یک دولت مرکزی بر میآمد. نتیجه این عمل کرد این بود که به گونه عمده در بسیاری از کشورهای شرق، مالکیتِ دولتی برزمین و همچنین بر تاٌسیسات آبیاری غالب بود، به گونهای که دولت فئودالی با استثمار بیرحمانهِ تودهها، سیستم آبیاری املاک و زمینها را برپا نگه میداشت.”[۴]
او در پاسخ این پرسش خود که چرا شرقیها به گونه عمده به مالکیت خصوصی برزمین دست نمییابند، مینویسد: “باور من بر این است که دلیل اصلی را باید در وضعیت اِقلیمی در رابطه با شرایط کشاورزی برروی زمین وبه ویژه وسعت بزرگ کویرها در عربستان، ایران، هندوستان و آسیای میانه جستجو کرد. آبیاری غیرطبیعی در اینجا نخستین شرط برپأئی کشاورزی است. اما نابودی این تأسیسات در اثر فرسودگی، سوانح طبیعی و یا حملههای مکرر دشمنان در زمان طولانی، این مناطق را با گذشت زمان به متروکههایی نابارور تبدیل کرده است. از آن جملهاند: پالمیرا (در سوریه امروزی)، پِترا در اردن و انواع محلههای تاریخی در مصر، ایران و هندوستان. این پدیده همچنین نشان میدهد که چگونه یک جنگ ویرانگر، به آوارگی مردمان کشوری در درازای یک قرن و به نابودی تمام تمدنش میانجامد. از بین رفتن تجارت در عربستان جنوبی، پیش از زمان محمّد نیز همانگونه که تو به گونهای درست به آن اِشاره کردهای، دلیل اصلی انقلاب محمّدی بوده است.” [۵]
مارکس نیز در نامه خود به انگلس در تاریخ ۱۴ ژوئن ۱۸۵۳ با اِشاره به جایگاه اجتماعی در هندوستان مینویسد: “تمرکز وظایف اجتماعی و وسایل تولید در دست یک دولتِ مستبدِ فئودالی باعث شده، خسارتهایی بیحد و مرز به رشد نیروهای مولده وارد شود که این خود به محدود شدن تکامل سرمایهداری در کشورهای شرقی انجامیده است.” [۶] مارکس و انگس سپس برپایه این فاکتهای مشخص به این نتیجه رسیدند که کشورهای شرقی، به رغم داشتن سطحی بالا از رشد تمدن در آغاز و درسنجش باکشورهای غربی، واپس ماندهاند. واقعیتی که استیلا و اشغال اِستعماری را ترغیب کرده است. عملکردی که آنان به شدت محکومش میکردند.
***********************
*) Josef Arnold Wilhelm Weydemayer(Feb.1818-August 1866),
یک ارتشی آلمانی و آمریکائی، ژورنالیست، سیاستمدار و انقلابی مارکسیست. از دوستان و همراهان مبارز مارکس و اِنگلس.
**) Francois Bernier
پزشک،فیلسوف، نویسنده وشرق شناس فرانسوی
برگردان ازمجموعه آثار مارکس و ا ِنگلس به زبان آلمانی، جلد ۲۸، چاپخانه دیتس برلین ۱۹۷۰ ، صفحههای ۱۱ ،۱۲ و۱۴ پیشگفتار
[۱] تا [۶]: به ترتیب صفحههای ۵۷۶ ، ۲۶۰ ،۲۵۴ ،۲۵۹ ، ۲۶۶ و ۲۶۹-
ضمیمۀ فرهنگی «نامۀ مردم»