دست‌های خونین بریتانیا: کابوسِ ادامه‌دار در سودان

کمک ۱۲۰ میلیون پوندی کی‌یر استارمر به سودان نه می‌تواند همدستی دولت بریتانیا در نسل‌کشی نیروهای پشتیبانی سریع (RSF) را بپوشاند و نه سایه شوم استعمار و امپریالیسم بریتانیا را جبران کند. نوشته: کلودیا وب- از اعضای ترقیخواه پیشین پارلمان بریتانیا دولت کی‌یر استارمر، نخست وزیر بریتانیا، هفته گذشته اعلام کرد که ۱۲۰ میلیون پوند ... دست‌های خونین بریتانیا: کابوسِ ادامه‌دار در سودان

ادامه

آفریقا, استبداد, امارات, امپریالیسم, انگلیس, جهان, دیدگاه, سودان, شمال شرق آفریقا, صربستان, فقر, کشاورزی, گرسنگی, یمن

پدیده‌های غیرانسانی در جامعه‌های سرمایه‌داری

جرج لوکاچ، فیلسوف معروف مارکسیست، زمانی گفته بود: “حتی بدترین سوسیالیسم بهتر از بهترین سرمایه‌داری است.” این اظهارنظر در سال ۱۹۶۹/ ۱۳۴۸ بیان شد و در سال ۱۹۷۱/ ۱۳۵۰ تکرار شد. این نظر او بدون شک بر اساس برداشت لوکاچ از سوسیالیسم واقعاً موجود در اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی بود که با آن ... پدیده‌های غیرانسانی در جامعه‌های سرمایه‌داری

ادامه

آلمان, آمریکا, اتحاد شوروی, استعمار, اقتصادی, امپریالیسم, تبعیض‌نژادی, دیدگاه, زنان, سرمایه داران, سوسیالیسم, شرق اروپا, فاشیسم, فقر, کودکان, مارکسیسم, مهاجرت, نسل‌کشی, هندوستان

افشارطوسی: قهرمان یا قصاب؟!

اول اردیبهشت مصادف است با ربودن سرتیپ افشارطوس رئیس شهربانی دکتر مصدق که شش روز بعد جسد او را در غار تلو واقع در تپه‌های لشکرک در شمال تهران پیدا می کنند. او در ۳۰ بهمن ۱۳۳۱ از طرف مصدق رئیس شهربانی شد اما در اول اردیبهشت ۱۳۳۲ش مخالفان مصدق او را ربوده و کشتند… ... افشارطوسی: قهرمان یا قصاب؟!

ادامه

استبداد, ایران, تاریخ, حقوق بشر, دیدگاه, زنان, فساد, فیلم, کودتا, کودکان, گزارش, یادنامه

نخست‌وزیر پیشین ایتالیا: طرح تسلیح مجدد اروپا به فروپاشی اتحادیه منجر می‌شود

نخست‌وزیر پیشین ایتالیا با انتقاد شدید از طرح تسلیح مجدد اتحادیه اروپا هشدار داد که این برنامه نه‌تنها به همبستگی اروپا کمکی نمی‌کند، بلکه به تسریع روند فروپاشی آن دامن خواهد زد. به گزارش ایسنا، «جوزپه کونته» نخست‌وزیر پیشین ایتالیا و رهبر اپوزیسیون این کشور با اعلام مخالفت دوباره با طرح افزایش توان تسلیحاتی اروپا ... نخست‌وزیر پیشین ایتالیا: طرح تسلیح مجدد اروپا به فروپاشی اتحادیه منجر می‌شود

ادامه

آلمان, آمریکا, اروپا, اقتصادی, امنیتی, انگلیس, ایدئولوژی, تحلیل, جهان, روسیه, نسل‌کشی

دورهٔ دوم ریاست‌جمهوری ترامپ: بازگرداندن «شکوفایی» ازدست‌رفتهٔ ایالات متحده به‌دست گروه‌سالاریِ (اُلیگارشیِ) فناوری

ریاست‌جمهوری ترامپ در دورهٔ دومش با آشوب و جنجال همراه بوده است. روزهای نخست دُورِ دوم ریاست‌جمهوری ترامپ با تغییرهایی ویرانگر در سیاست‌مداری، هرج‌ومرج دیپلماتیک، و مانورهای اقتصادی همراه بوده است به‌گونه‌ای که ناظران داخلی و بین‌المللی این تغییرها را به‌سختی می‌توانند دنبال کنند. اگرچه ترامپ کم‌وبیش آگاهانه همواره رفتاری دمدمی‌مزاج‌گونه و پیش‌بینی‌ناپذیر درپیش گرفته، ... دورهٔ دوم ریاست‌جمهوری ترامپ: بازگرداندن «شکوفایی» ازدست‌رفتهٔ ایالات متحده به‌دست گروه‌سالاریِ (اُلیگارشیِ) فناوری

ادامه

آمریکا, آمریکای شمالی, اتحاد شوروی, اروپا, اسراییل, اقتصادی, الیگارشی, انگلیس, اوکراین, تحریم, تحلیل, جهان, چین, دانمارک, دیدگاه, روسیه, صلح, غرب, فلسطین, کانادا, کوبا, مکزیک

انگلس و مبارزهٔ امروز در راه سوسیالیسم

متن سخنرانی رفیق جرونیمو دوسوزا، دبیرکل حزب کمونیست پرتغال، در همایش این حزب با عنوان ”انگلس و مبارزهٔ امروز در راه سوسیالیسم“

 

به نمایندگی از حزب کمونیست پرتغال مایلم به همهٔ شما شرکت‌کنندگان در این همایش ما که با عنوان “فردریش انگلس و مبارزهٔ امروز در راه سوسیالیسم” برگزار می‌شود، صمیمانه‌ترین درودها را تقدیم کنم.

 

این همایشی است که در چارچوب برنامه‌های بزرگداشت دویستمین سالگرد تولد فردریش انگلس برگزار می‌شود، شخصیتی که حزب کمونیست پرتغال اندیشه، کار، و میراث او را در مقام انقلابی‌ای استثنایی، در تنظیم و پیشبُرد مبارزه و بحث و عمل روزمرّهٔ خود در خدمت کارگران و عموم مردم و برای ساختمان جامعه‌ای نوین- سوسیالیسم- با افتخار به کار می‌گیرد.

 

لنین گفت: ”بدون در نظر گرفتن تمام آثار انگلس، نمی‌توان مارکسیسم را درک کرد و نمی‌توان به طور کامل با آن آشنا شد.»

 

در این مقطع زمانی که حزب کمونیست پرتغال صدمین سال بنیادگذاری‌اش را نیز جشن می‌گیرد، به بحث گذاشتن موضوع مبارزه در راه سوسیالیسم، با توجه به مبارزهٔ ارزشمند نظری و مشخص حزب در این زمینه، برای حزب ما بسیار اهمیت دارد؛ اهمیتی که فراتر از ادای احترام به انگلس، این استعداد درخشان و استثنایی، یا بزرگداشت آثار و نظریات اوست. این تلاش ما همچنین نشانهٔ تجدید عهد ما- به مثابه حزبی میهن‌دوست و انترناسیونالیست- با پروژه‌ای انقلابی است که او سهم ارزنده‌ای در طرح و تدوین آن داشته است.

 

زندگی و کار انگلس از زندگی و کار دوستش مارکس جدایی‌ناپذیر است. بدون حمایت مادّی او که همیشه سخاوتمندانه در اختیار مارکس قرار داده می‌شد، و بدون همکاری نزدیک و پیوستهٔ آنها از نظر فکری و در مبارزهٔ سیاسی در طول چهار دهه، مارکس نمی‌توانست آثاری را که برای ما به جا گذاشت به سرانجام رساند.

 

در نتیجهٔ مبارزه و کار نظری هر دو، طبقهٔ کارگر و زحمتکشان ابزارهایی نظری به دست آوردند که به آنها امکان می‌دهد از استثماری که در جامعهٔ سرمایه‌داری قربانی آن هستند آگاه شوند، و “راهنمای عملی” انقلابی داشته باشند که از راه دگرگون کردن جامعهٔ موجود، شالوده‌های جامعه‌ای نوین را می‌گذارد که در آن بهره‌کشی (استثمار) انسان از انسان به پایان می‌رسد. ما این نوع جهان‌بینی نظری-عملی را، به‌خاطر شالوده‌های عینی‌ای که دارد، سوسیالیسم علمی می‌نامیم، که هم موعظهٔ اخلاقی مدّعی برطرف کردن رنج ستمدیدگان و استثمار شدگان در سراسر جهان را در هم می‌شکند، و هم- به بیان انگلس- “تصوّر خیال‌پردازانهٔ جامعه‌ای تا حدّ ممکن ایده‌آل” را نقش بر آب می‌کند. و در ادامهٔ صریح این روند بود که کمونیسم به معنای “درک [نظری] طبیعت، شرایط و هدف‌های عمومی، و در نتیجهٔ آن، درک مبارزه‌ای که پرولتاریا می‌کند” درآمده است.

 

مارکس و انگلس این موضوع را در مانیفست معروف حزب کمونیست بسیار روشن توضیح دادند. این مانیفست حاصل کار هر دو آنهاست، امّا انگلس در تهیهٔ پیش‌نویس آن برای کنگرهٔ دوم لیگ کمونیستی نقش پیشگام داشت. او اصول بنیادین کمونیسم را که نهایی نشده بود به مارکس فرستاد و پیشنهاد کرد که آن را به “مانیفست کمونیستی” تبدیل کند، چنان‌که می‌دانیم، همین‌طور هم شد.

 

انگلس، که پدرش در اواخر سال ۱۸۴۲ او را به انگلستان فرستاد تا در شرکت نساجی در منچستر، که پدرش در آن شریک بود، فراگیری مدیریت کسب‌وکار را ادامه دهد، پیشتر آثار اقتصاددانان بورژوا، و نوشته‌های سوسیالیست‌ها و کمونیست‌های تخیّلی را مطالعه کرده بود. او دانش فلسفی ژرفی کسب کرده بود، و در بریتانیای کبیر امکان یافت که ارتباط نزدیکی با کارگران و طبقات زحمتکش داشته باشد. او در ابتدای کتابش با عنوان “وضعیت طبقهٔ کارگر در انگلستان” پیامی به این زحمتکشان داد. او نوشت: “می‌خواستم شما را در خانه‌هایتان ببینم، تماشاگر زندگی روزمره‌تان باشم، با شما در مورد شرایط زندگی و شکایت‌هایتان صحبت کنم، شاهد مبارزات شما علیه قدرت سیاسی و اجتماعی سرکوبگران شما باشم.”

 

این تجربهٔ او در کارخانهٔ نساجی اهمیت زیادی در تدوین آتی درک مادّی (ماتریالیستی) از تاریخ داشت، او چهل سال بعد به آن اذعان کرد، زمانی که نوشت: “در منچستر به روشن‌ترین وجه متوجه شدم که واقعیت‌های اقتصادی… حداقل در جهان مدرن، قدرت تاریخی تعیین‌کننده‌ای دارد؛ که اساس ظهور تناقض‌های طبقاتی امروزی در آن شکل می‌گیرد؛ که این تناقض طبقاتی… به نوبهٔ خود، اساس شکل‌گیری حزب‌ها، مبارزهٔ حزب‌ها، و در نتیجه، کل تاریخ سیاسی است.”

 

به دلیل این تجربه بود که انگلس کمی بعدتر (۱۸۴۷) به این نتیجه رسید: “کمونیسم به‌هیچ‌وجه کیش و آیین نیست، بلکه جنبش است؛ مبتنی بر اصول [از پیش تعیین‌شده] نیست، بلکه مبتنی بر واقعیت‌هاست… کمونیسم، از لحاظ نظری، بیان نظری جایگاه پرولتاریا در این مبارزه [بین پرولتاریا و بورژوازی] و در عین حال، درک نظری شرایط آزادی پرولتاریاست.”

 

امروزه لازم است این اوّلین گام‌ها در راه شکل‌دهی به درک مادّی (ماتریالیستی) تاریخ را به یاد آوریم. مارکس در حال تدوین این نظریه بود و انگلس آن را یکی از کشف‌های بزرگ دوستش می‌داند (کشف دیگر او نظریهٔ ارزش اضافی بود). این دو دوست، با همکاری نزدیک با یکدیگر، روی این نظریه کار کردند که در نهایت به صورت کار مشترک آنها “ایدئولوژی آلمانی” درآمد.

 

همان‌طور که خودشان اشاره کردند، آنها در روند نوشتن این کتاب آگاهی روشنی از ایده‌های خود پیدا کردند، که ما در اینجا این فرمول‌بندی مهم تز ماتریالیستی را برجسته می‌کنیم که ”آگاهی نیست که زندگی را تعیین می‌کند، بلکه زندگی است که آگاهی را تعیین می‌کند.”
از این تز، این نتیجهٔ شناخته شده و بسیار مهم گرفته می‌شود که ”افکار طبقهٔ غالب همیشه افکار غالب [در جامعه] است، به این معنا که طبقه‌ای که قدرت مادّی مسلّط در جامعه است، در عین حال قدرت معنوی مسلّط هم است. طبقه‌ای که وسایل تولید مادّی را در تملک و اختیار خود دارد، بنابراین، در عین حال، وسایل تولید معنوی را نیز در اختیار دارد، به گونه‌ای که هم‌زمان، افکار آنانی که فاقد ابزار تولید معنوی‌اند، به طور کلی، تحت تأثیر افکار مسلّط قرار دارد.”

 

مارکس و انگلس در برجسته کردن ارتباط میان تولید مادّی و معنوی، بین مالکیت ابزار تولید مادّی و مالکیت ابزار تولید معنوی، پایهٔ عینی سلطهٔ ایدئولوژیکی بورژوازی، و متناظر با آن، تبعیت طبقهٔ کارگر و زحمتکشان، و خصلت الزاماً رازگونه و سردرگم‌کنندهٔ ایدئولوژی غالب را که در خدمت سلطهٔ مادّی آن است، آشکار کردند.

 

هشدار لنین هم به همین دلیل بود، وقتی که گفت اگرچه “طبقهٔ کارگر به طور خودانگیخته به سمت سوسیالیسم گرایش دارد” با وجود این، “ایدئولوژی بورژوایی، این گسترده‌ترین ایدئولوژی (که مدام در متنوع‌ترین اَشکال احیا می‌شود)” است “که به خودانگیخته‌ترین وجه خودش را به کارگران تحمیل می‌کند.” و از این رو، “غلبه بر تمام مقاومت سرمایه‌دارها، نه‌فقط نظامی و سیاسی، بلکه ایدئولوژیکی، که عمیق‌ترین و قدرتمندترین مقاومت است”، ضروری است.

 

بنابراین اتفاقی نیست که سرمایهٔ بزرگ، هم‌زمان با انگلی‌تر شدن و افزایش سرشت استثماری‌اش، ابزار تولید و ترویج ایدئولوژی‌اش را، در حکم ابزارهایی برای حفظ سلطهٔ خود بر طبقات استثمارشده، به طور فزاینده‌ای در دست خود متمرکز می‌کند.

 

و این زحمتکشان هستند- همان‌طور که مارکس و انگلس نیز نوشتند- که خود در روند توسعهٔ جامعهٔ سرمایه‌داری تولید شده‌اند، و باید “تمام بار جامعه را به دوش بگیرند بدون اینکه از مزایای آن بهره‌ای ببرند.” زحمتکشان و طبقهٔ کارگر است که در نتیجهٔ “آگاهی یافتن به ضرورت انقلابی رادیکال”، پی می‌برند که از طریق مبارزه است که نه‌فقط می‌توان به سلطهٔ همهٔ طبقات پایان داد، بلکه می‌توان کارگران را از افکار و تعصب‌های ترزیق شده به آنها توسط طبقات غالب رهانید، تا بتوانند “بنیاد جامعه‌ای نوین را بگذارند”.

 

اما همان طور که مارکس و انگلس تأکید کردند، کارگران متشکل سیاسی برای “غلبه بر تمام شکل‌های قدیمی جامعه و سلطه به‌طور کلی… ابتدا باید قدرت سیاسی را به دست بگیرند.” همین تأیید عملی ناشی از تجربهٔ مبارزهٔ طبقاتی است که مارکس و انگلس در حدود یک ربع قرن بعد، در کنگرهٔ انجمن بین‌المللی کارگران (انترناسیونال اوّل) که در لاهه برگزار شد، این عبارت را در اساسنامهٔ انترناسیونال گنجاندند: “پرولتاریا در مبارزهٔ خود با قدرت جمعی طبقات صاحب مالکیت، فقط با متشکل کردن خود به صورت حزب سیاسی مشخص است که می‌تواند به صورت طبقه عمل کند، حزبی که در مخالفت با همهٔ حزب‌های سابق قرار دارد که طبقات صاحب مالکیت تشکیل داده‌اند” و اینکه در این شرایط و در برابر حزب‌هایی که “همواره در خدمت منافع و امتیازهای سیاسی اربابان زمین و سرمایه، و دفاع از، و ابدی کردنِ انحصارهای اقتصادی آنها و زیر سلطه نگه داشتنِ کار هستند، به دست آوردن قدرت سیاسی به وظیفهٔ بزرگ پرولتاریا تبدیل می‌شود”.

 

به انجام رساندن این وظیفه نیاز به وحدت مبارزه و آگاهی نظری است، همان‌طور که انگلس در اثرش به نام “آنتی‌دورینگ” به وضوح بیان کرده است، که ترکیب موفقی از اشاعهٔ بخش‌هایی ازدرک و دانسته‌های او و مارکس در زمینه‌های فلسفه، اقتصاد سیاسی، و سوسیالیسم است.
انگلس می‌نویسد: “انجام این اقدام رهایی‌بخش در سراسر جهان، کار تاریخی پرولتاریای مدرن است. تعمیق [درک] وضعیت تاریخی‌اش- و همراه با آن، ماهیتِ خودش- و در نتیجه، آگاه کردن طبقه‌ای که متعهد به عمل است- که امروزه [طبقهٔ] ستم‌دیده است- به وضعیت و ماهیتِ عملِ خودش: وظیفهٔ تجلّی نظری جنبش پرولتاریا، [وظیفهٔ] سوسیالیسم علمی، همین است.”

 

موضوعی که انگلس در اوایل کارش شروع به درک آن کرد و در مقالات منتشر شده‌اش در اوایل دههٔ چهل [۱۸۴۰] به فضای عمومی آورد، مربوط به دولت است، وقتی که او در تحلیل‌هایش خصلت طبقاتی دولت و ارتباطش با رژیم اقتصادی را نشان داد. در آن زمان، برای انگلس روشن شده بود که شالودهٔ دولت، روابط مالکیت است.

 

و این مسئله‌ای مرکزی بود که در کمون پاریس برجسته شد. این تجربه‌ای بود که مارکس را قادر ساخت تا مسئلهٔ قدرت سیاسی را عمیق‌تر ببیند و درک کند، یعنی این مسئله را که طبقهٔ کارگر با دولتی که از سرمایه‌داری به ارث خواهد برد، چه خواهد کرد. او سپس این تز محوری را تدوین کرد و در “جنگ داخلی در فرانسه” نوشت: “طبقهٔ کارگر نمی‌تواند صرفاً به تصرّف ماشین دولتی حاضر و آماده بسنده کند و آن را برای تحقق هدف‌های خودش به کار اندازد.” ریشهٔ این امر در ماهیت طبقاتی دولت بورژوا است. همان‌طور که انگلس در “منشأ خانواده، مالکیت خصوصی، و دولت” توضیح می‌دهد، این یعنی ”به رسمیت شناختن اینکه این جامعه [سرمایه‌داری] گرفتار تضادی غیرقابل‌حل با خودش است که به تناقض‌هایی آشتی‌ناپذیر تقسیم شده است که قادر به رهایی از آنها نیست.” و به این ترتیب، انگلس ادامه می‌دهد که برای اینکه این “طبقاتی که منافع اقتصادی متناقضی دارند، خود و جامعه را در مبارزه‌ای ستروَن از پا در نیاورند، ایجاد قدرتی ظاهراً بالاتر از جامعه، برای خفه کردن درگیری‌ها و نگه داشتن جامعه در حدود ‘نظم’ [مورد نظر حکومت]، ضروری شده است؛ و آن قدرت… دولت است.”

 

بنابراین دولت [سرمایه‌داری] ابزاری در خدمت طبقات غالب برای مطیع کردن و بهره‌کشی از طبقات ستم‌کشیده است. امّا همان‌طور که انگلس اشاره می‌کند، خودِ روندِ توسعه و تکامل تولید سرمایه‌داری، [در نهایت] دولت را به سطحی بالا می‌برد که “وجود این طبقات نه‌فقط دیگر ضرورت ندارد، بلکه به مانعی واقعی در برابر تولید تبدیل می‌شود. این طبقات به همان نحوی که قبلاً ناگزیر به وجود آمده بودند، ناگزیر از بین خواهند رفت. و با از بین رفتن آنها، دولت نیز ناچار از بین خواهد رفت.” و انگلس با نگاهی به آینده نتیجه می‌گیرد: “جامعه‌ای که تولید را بر اساس اتحاد و اجتماع آزاد و برابر تولیدکنندگان تجدیدسازمان خواهد کرد، کل ماشین دولتی را به جایی می‌اندازد که به آن تعلق دارد: به موزهٔ عتیقه‌ها، در کنار چرخ ریسندگی و تبر برنزی.”

 

مرگ مارکس که در سال ۱۸۸۳ رخ داد، باعث نشد که همکاری انگلس در سروسامان دادن به آثار دوستش که حالا از لحاظ جسمی غایب بود قطع شود. انگلس هنگام کار روی دست‌نوشته‌هایی که از مارکس به‌جا مانده بود، می‌گفت که “دوباره همراه با رفیق قدیمی‌اش است.” تکلیف اصلی در این کار، ویرایش کردن کتاب‌های باقی‌ماندهٔ “کاپیتال” (سرمایه) بود، چون مارکس فقط توانسته بود کتاب اوّل را به پایان برساند و منتشر کند. اوّلین دشواری و علّت نگرانی، پیش از هر چیز، رمزگشایی از دست‌نوشته‌های مارکس بود، زیرا همان‌طور که انگلس برای یکی از دوستانش نوشت، “کسی جز من نیست که بتواند این دست‌خط و این مخفف کلمات و سبک نوشتن را رمزگشایی کند.” این مشکلات بیشتر ناشی از ناتمام بودن دست‌نوشته‌های کتاب‌های دوّم و سوّم کاپیتال بود. بنابراین انگلس مجبور بود خیلی از عبارت‌ها را بازنویسی، انتخاب، منظم، و تکمیل کند، به‌ویژه در تدوین کتاب سوّم، ضمن آنکه این کار را باید با وسواس و دقت و احترام فراوان به “روح نویسنده” انجام می‌داد. امّا کامیابی در چنین تلاشی توسط انگلس فقط به دلیل آگاهی عمیق او به آثار و اندیشهٔ مارکس امکان‌پذیر بود، که خود حاصل گفت‌وگوهای علمی مداوم بین آنها بود.

 

انگلس هنگام کار بر روی کتاب سوّم کاپیتال، به یکی از دوستانش گفت: “فقط از این طریق است که نظریهٔ ما شالوده‌ای محکم و تردیدناپذیر پیدا می‌کند، و ما قادر خواهیم بود در تمام جبهه‌ها پیروزمندانه بجنگیم.” پس تعجبی ندارد که سهمی که انگلس در این زمینه ادا کرد، هدف خشم طیف رنگارنگی از مارکس‌شناسان بوده است. در این مورد، ما با لنین هم‌نظر هستیم که “این دو جلدِ [دوّم و سوّم] کاپیتال در واقع کار مارکس و انگلس با هم است.”

 

وقتی انگلس ما را ترک کرد، سرمایه‌داری در حال تحوّل به مرحلهٔ امپریالیستی‌اش بود. مرحلهٔ جدیدی که از قبل در حال شکل گرفتن بود و انگلس هنوز در حال تحلیل آن و آشکار و پیش‌بینی کردن آثار آن در خطوط کلی بود. و لنین با بینشی جدید به تکمیل نظریه‌ای پرداخت که انگلس به همراه مارکس بنیادش را گذارده بود.

 

نظریهٔ مارکسیستی که در اساس خود ضد جزم‌گرایی است و ارتباط دیالکتیکی با عمل دارد، در پرتو واقعیت‌ها، تجربیات، و دانش‌های جدید همواره در حال تغییر و تحوّل مداوم است. لنین چنان سهم چشمگیر و مهمی در توسعه و غنی‌سازی نظریهٔ سوسیالیسم علمی داشت که نام او به‌حق در کنار نام مارکس در عبارت مارکسیسم-لنینیسم قرار گرفت.

 

از برجسته‌ترین نقش‌های او در این زمینه و سهمی که در روزآمد کرد موضوع‌های مارکسیسی داشت، تحلیل او از سرمایه‌داری در بازهٔ زمانی پایان دورهٔ قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم است، زمانی که سرمایه‌داری رقابتی به سرمایه‌داری انحصاری، به امپریالیسم، فرارویید، و همراه با آن، دوران تاریخی جدیدی آغاز شد، دوران گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم، که انقلاب اکتبر پیشگام و آغازگر آن بود. درست است که پس از ۷۰ سال موجودیت، سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی شکست خورد و راه برای ضدحملهٔ خشن امپریالیسم هموار شد. ولی آن شکست نه دستاوردهای اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی چشمگیر و فوق‌العادهٔ جامعهٔ شوروی را نفی می‌کند که برتری آن جامعهٔ نوین را ثابت کرد، و نه سهم بی‌بدیل اتحاد شوروی در دستاوردهای انقلابی عظیم قرن بیستم را نفی می‌کند. در سالی که ۷۵مین سالگرد پیروزی بر فاشیسم جشن گرفته می‌شود، شایسته است که نقش تعیین‌کنندهٔ کمونیست‌ها، مردم، و ارتش سرخ شوروی در نجات دادن بشریت از بربریت نازی-فاشیستی برجسته شود.

 

آیندهٔ بشریت در سوسیالیسم است، و نه در سرمایه‌داری- هر چقدر هم که سعی کنند نوع “انسانی” یا “سبز” آن را به ما غالب کنند.
تعمیق بحران ساختاری سرمایه‌داری نشان می‌دهد که این نظام نه‌فقط قادر به حل مشکلات کارگران و عموم مردم نیست، بلکه این مشکلات را بیشتر هم می‌کند، و جهان را به عقب‌گرد اجتماعی و مدنی وحشتناکی می‌راند که در آن خطرهایی عظیم و دوره‌هایی تاریک نمودار است، و بشریت تا اینجا هم از این نظام رنج بسیاری کشیده است. با وجود فاصلهٔ زمانی‌ای که ما را از تحلیل‌های درخشان مارکس و انگلس و لنین از سرمایه‌داری، و ماهیت، عملکرد، تضادها، و بحران‌های ساختاری آن جدا می‌کند، حقیقت این است که واقعیتِ موجود، تزها و تحلیل‌های اساسی مارکسیسم-لنینیسم را تأیید می‌کند، مانند:

 

شدّت گرفتن تضاد اصلی سرمایه‌داری- بین خصلت اجتماعی تولید و مالکیت خصوصی بر وسایل تولید؛

 

گرایش نزولی نرخ سود به دلیل تغییر ترکیب آلی (اُرگانیک) سرمایه [افزایش نسبت سرمایهٔ ثابت به سرمایهٔ متغیر] که در بستر ابزاری شدن فنّاوری‌های جدید به منظور افزایش انباشت سرمایه‌داری، تشدید خواهد شد؛

 

فقیر شدن نسبی (و حتیٰ مطلق) مردم همراه با کاهش مداوم درآمد حاصل از کار و افزایش لشکر بیکاران؛

 

مالی‌سازی اقتصاد، با سلطهٔ فزاینده فعالیت‌های قماری و سفته‌بازی که سرمایه‌گذاری مولّد را خفه می‌کند و بحران‌های دوره‌یی اضافه‌تولید را عظیم‌تر می‌کند؛

 

توسعهٔ ناموزون سرمایه‌داری که عامل اصلی تضادهای کنونی در درون اردوگاه امپریالیستی و از عناصر اصلی فرایند پیچیدهٔ بازآرایی قدرت‌ها در سطح بین‌المللی است؛

 

شدیدتر و بارزتر شدن خصلت انگلی، تجاوزگر، و جنایتکارانهٔ سرمایه‌داری، همراه با مسابقهٔ تسلیحاتی، نظامی شدن فضا، گسترش مناقشه‌ها، سیاست دخالت و جنگ، فساد ساختاری، و انبوهی از فعالیت‌های جنایی و قاچاق؛

 

خصلت یغماگر سرمایه‌داری به دلیل هرج‌و‌مرج تولید و سلطهٔ سود در مناسبات تولید، که با سیاست‌های توسعهٔ استعماری و امپریالیستی تشدید می‌شود، و علل ریشه‌یی واقعی غارتِ منابع طبیعی و تخریب محیط‌زیست است؛

 

و سرانجام، رابطهٔ میان تشدید استثمار و تشدید سرکوب و ستم ملّی، که پدیده‌هایی جدایی‌ناپذیر از یکدیگرند و سرچشمهٔ پدیده‌هایی دیگر مانند رشد راستِ افراطی، نژادپرستی، و بیگانه‌هراسی‌اند.

 

واقعیت این است که حتیٰ با در نظر گرفتن ظرفیت عظیمی که سرمایه‌داری ثابت کرده است برای بازیابی خودش دارد؛ به‌رغم مانورهای گستردهٔ مدوام برای یافتن راه‌های جدیدِ انباشت سرمایه‌داری، به‌ویژه در عرصه‌‌های فنّاوری و زیست‌محیطی؛ و بدون نادیده گرفتن پردهٔ ضخیم ایدئولوژیکی انواع دروغ، اطلاعات غلط، و انحراف اذهان، که هدفِ آن مهار کردن مبارزهٔ کارگران و خلق‌ها و خدشه‌دار کردن آگاهی سیاسی و ایدئولوژیکی آنهاست؛ حقیقت- همان‌طور که گفتم- این است که واقعیتِ موجود نه‌فقط حاکی از نیاز مبرم، بلکه حاکی از انباشت قابل‌توجه عوامل عینی برای توسعهٔ مبارزه، به منظور انجام دگرگونی‌های مترقی و انقلابی است.

 

همه‌گیری کووید-۱۹ این موضوع را بیش از پیش آشکار کرده است. این همه‌گیری باعث شتاب‌گیری و ژرفش روندهایی شده است که علّت‌های آنها در قلب بحران ساختاری سرمایه‌داری نهفته است.

 

تضادهای عمیق سرمایه‌داری حتیٰ بیش از گذشته عریان شده است، و اصول جزمی سرمایه‌داری درنده‌خو، که برخی آن را نولیبرالیسم می‌نامند، وقتی که می‌بینیم قدرت‌های بزرگ در هرج‌و‌مرج و درگیری‌های عمیق اجتماعی فرو رفته‌اند- همان‌طور که در آمریکا شاهدیم- از هم فرومی‌پاشد. همه‌گیری کنونی در واقع چهرهٔ غیرانسانی سرمایه‌داری را به بی‌پرده‌ترین وجهی عریان کرد. همین سرشت استثمارگر، ستمگر، و غیرانسانی است که نشان می‌دهد در سایهٔ همه‌گیری کنونی، سرمایهٔ بزرگ وارد موج جدیدی از گردآیی و تمرکز سرمایه شده است و از این همه‌گیری به عنوان بهانه‌ای برای تشدید بهره‌کشی از کارگران و ستم نواستعماری خلق‌ها استفاده می‌کند، و به این ترتیب تلاش می‌کند توزیع ثروت در سراسر جهان را به نفع سرمایه نامتوازن‌تر کند. این همان سرشتی است که ریشه در تئوری‌های “وضع عادی جدید” [پس از همه‌گیری]‌ دارد، که آنها با مطرح کردن آن سعی دارند چارچوبی سرکوبگرانه‌تر و جدیدی از روابط اجتماعی و سیاسی طراحی کنند، که در آن از فردگرایی، انزوا، فقدان چشم‌اندازهای جمعی، ترس، سرکوب، اطاعت، تجزیهٔ حقوق [اجتماعی]، و تاریک‌اندیشی برای بازپس گرفتن دستاوردهای ده‌ها سال گذشتهٔ نیروی کار- از جمله خودِ مفهوم مناسباتِ کار- و به عقب بازگرداندن حقوق اجتماعی، فرهنگی، و دموکراتیک استفاده می‌شود.
در عین حال، مسابقهٔ تسلیحاتی در حال تشدید است و منابع تنش و دخالت و تجاوز به کشورهای مستقل در حال چندبرابر شدن است و بخش‌های ارتجاعی‌تر و متجاوزتر امپریالیسم به طور فزاینده‌ای به فاشیسم و جنگ‌افروزی به مثابه “راه خروج” از تضاد‌های آشتی‌ناپذیر نظام سرمایه‌داری متوسل می‌شوند. امّا همان‌طور که انگلس اغلب می‌گفت، واقعیت همیشه قدرتمند است. مبارزهٔ طبقاتی که طبقهٔ حاکم می‌خواهد آن را “قرنطینه” کند، گرایش به شدّت یافتن دارد و در حال حادّتر شدن است. همه‌جا مبارزهٔ کارگران و ملّت‌ها ادامه دارد؛ مبارزه‌ای که با خطرهایی بزرگ مواجه است و اساساً مبارزه‌ای از نوع مقاومت و متضمن گردآوری نیروهاست، و هم‌زمان قابلیت و توان زیادی برای ایجاد دگرگونی‌های مترقی و انقلابی دارد. خواستِ غلبهٔ انقلابی بر سرمایه‌داری اکنون به‌موقع‌تر و لازم‌تر از همیشه است. در چشم‌انداز این مبارزه، سوسیالیسم و کمونیسم است.

 

بشریت نمی‌تواند نظامی داشته باشد که همچنان بیش از یک میلیارد نفر را به فقر شدید محکوم کرده است؛ که مسئول دسترسی نداشتن صدها میلیون نفر از مردم به کار است؛ که همچنان از حل‌وفصل مشکلاتی مانند بیماری‌های قابل پیشگیری، کمبود مسکن و مواد غذایی سالم، حق برخورداری از بهداشت و درمان، رفاه و بهزیستی، آموزش و پرورش، یا فرهنگ ناتوان است.

 

واقعیت نشان می‌دهد که سرمایه‌داری پایان تاریخ نیست، نمی‌تواند باشد، و نخواهد بود! مانند همهٔ نظام‌های اجتماعی-اقتصادی قبلی، سرمایه‌داری هم شیوهٔ گذرایی از تولید است و غلبهٔ انقلابی بر تضادهای آشتی‌ناپذیر آن، شرط تحوّل و توسعهٔ اجتماعی است.
با این حال، همان‌طور که بنیان‌گذاران مارکسیسم پیش از این گفته‌اند، نمی‌توان انتظار داشت که سرمایه‌داری به‌خودی‌خود سقوط کند و از میان برود. غلبه بر سرمایه‌داری از مشارکت آگاهانهٔ کارگران و خلق‌ها، و وحدت و سازمان‌دهی و مبارزهٔ آنها در روند تحوّل اجتماعی، به عبارت دیگر، از ایفای نقش تاریخی طبقهٔ کارگر و متحدانش، جدایی‌ناپذیر است.

 

غلبه بر سرمایه‌داری مستلزم و نیازمندِ حزب کمونیست قوی و پیوسته در حال قوی‌تر شدن است، که نقش پیشتاز خود را در ارتباط نزدیک با کارگران و مردم به عهده بگیرد. حزبی مجهز به ابزار نظری به ارث گذاشته شده توسط مارکس، انگلس، و لنین. حزبی که برای دفاع از منافع کارگران و عامهٔ مردم پیوسته و روزمرّه در حال فعالیت و مبارزه است. موضوع سوسیالیسم، و نیاز به آن، به مثابه راه‌حلی برای مشکلات ملّت‌ها، مستلزم در نظر گرفتن طیف گسترده‌ای از راه‌حل‌ها، مراحل، و دوره‌های مبارزهٔ انقلابی است. باید در نظر گرفت که هیچ “الگو”یی نه برای انقلاب وجود دارد و نه برای سوسیالیسم، همان‌طور که حزب کمونیست پرتغال همیشه از این نظر دفاع کرده است.

 

در شرایط پرتغال، جامعهٔ سوسیالیستی‌ای که حزب کمونیست پرتغال از آن با مردم سخن می‌گوید، از مرحله‌ای می‌گذرد که ما آن را دموکراسی پیشرفته می‌خوانیم که تعریف اساسی آن بر این مفهوم استوار است که دموکراسی هم‌زمان سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی است.

 

حزب کمونیست پرتغال در برنامه‌اش با عنوان “دموکراسی پیشرفته- ارزش‌های آوریل در آیندهٔ پرتغال”، بر این نظر است که اجرای چنین پروژه‌ای متضمن و متشکل از فرایندی تحوّل و توسعه‌ای همه‌جانبه و عمیق است که به نیازهای مشخص جامعهٔ پرتغال پاسخ می‌دهد و به طور عینی به نفع همهٔ کارگران و تمام طبقات و اقشار اجتماعی انحصارستیز است. پروژه‌ای است که در عین حال از مبارزه‌ای که در حال حاضر برای تحقق سیاستی میهنی و چپ که ضامن این ساختار در فرایندی است که مجموعهٔ اهداف مبارزه را منسجم می‌کند، جدانشدنی است. با این اعتقادِ عمیق به تحقق سوسیالیسم در آیندهٔ ملّت‌هاست که ما ۲۰۰مین سالگرد تولد فریدریش انگلس را جشن می‌گیریم، و بر این عزم بی‌خدشهٔ حزب کمونیست پرتغال تأکید می‌کنیم که در راه سوسیالیسم و تبدیل کردن آن به واقعیتِ فردای مردم پرتغال مبارزه می‌کند و خواهد کرد.
با اطمنیان به اینکه در نتیجهٔ سهم شایسته‌ای که در این همایش در راه ساختن مسیر ما به سوی سوسیالیسم ادا خواهد شد، و ما از این همایش قوی‌تر و آگاه‌تر بیرون می‌رویم، برای همهٔ شما آرزوی موفقیت داریم.
پیروز باد مبارزهٔ رهایی‌بخش کارگران و خلق‌ها!

ویژه نامه «نامهٔ مردم»، به مناسبت دویستمین سالگرد تولد انگلس، ۳ آذرماه ۱۳۹۹

چامسکی: ترامپیسم مدت‌ها با ما خواهد بود

«دونالد ترامپ» که تلخی شکست از رقیب دموکرات برایش غیرقابل تحمل شده است، بی توجه به تبعات اقدامات و اظهاراتش در جامعه مدرن امریکایی، حتی پس از صدور مجوز آغاز فرآیند انتقال قدرت، نیز آرام نگرفت.

ادامه

اتحادیه اروپا, اقتصادی, امریکا, امریکای شمالی, تحلیل, جهان, دیدگاه, کارگری, نئولیبرالیسم

به بهانه انقلابی که با فروریزی خاموش شد

فوریه ۱۰۳ سال پیش بود که اعتصابات سراسری کارگری سرانجام نسخه نیکلای دوم را پیچید تا حکومت تزاری پس از نزدیک به ۴۵۰ سال خاتمه بیابد. به دنبال چندین برابر شدن قیمت گوشت و سیب‌زمینی و … از یک سو و سوء مدیریت تزار در جنگ جهانی اول، مردم به خیابان‌های سن‌پترزبورگ (آن زمان پتروگراد ... به بهانه انقلابی که با فروریزی خاموش شد

ادامه

اتحاد شوروی, تاریخ, جهان, دیدگاه, روسیه, سوسیالیسم, کارگری

چامسکی: ترامپ برای بشریت تهدیدی بالاتر از هیتلر است

نوآم چامسکی زبان شناس شناخته شده آمریکایی در مصاحبه‌ای با روزنامه ایندیپندنت، ترامپ را از هیتلر بدتر دانست و اقدامات وی را در زمینه زیست محیطی زمینه ساز نابودی تمدن بشری توصیف کرد.

ادامه

المان, امریکا, امریکای شمالی, جهان, حقوق بشر, دیدگاه, مصاحبه و گفتگو

نگاهی به انتخابات حسّاس کنونی در آمریکا

گفت‌وگوی «نامهٔ مردم» با کورتیس اَتکینز، مدیر مسئول پیپلز وُرلد (دنیای مردم)، نشریهٔ حزب کمونیست آمریکا، و عضو شورای ملّی حزب کمونیست آمریکا

ادامه

اتحاد شوروی, امریکا, امریکای شمالی, تبعیض‌نژادی, جنگ سرد, جهان, چین, حقوق بشر, دیدگاه, فاشیسم, نئولیبرالیسم