
پس از دوازده روز و شب تهاجم بیوقفۀ گسترده و ویرانگر و خونین ماشین جنگی اسرائیل به ایران و، در پاسخ، حملۀ موشکی جمهوری اسلامی به اسرائیل، و در انتها حملهٔ پیشرفتهترین بمبافکنهای رادارگریز آمریکا به سه سایت اصلی فعالیت هستهیی جمهوری اسلامی و بمباران آنها با بمبهای سنگرشکن، سرانجام این درگیری با پذیرش آتشبس تحمیلی ترامپ، یا بنا بر تبلیغات خودشان با “میانجیگری” او، پایان یافت. بیشک برقراری صلح و آرامش غنیمت ارزندهای است.
اما در زمانی که اسرائیل بهراحتی و با بهرهگیری از روشهای متنوع ضربههای سهمگینی وارد میکرد، شهرها، خانهها، فرودگاهها، زیرساختها، دانشمندان، و مردم عادی ایران تقریباً بدون هیچ پدافند هوایی مؤثر، و در نبود آمادگی از لحاظ پناهگاه و آژیر خطر و غیره، در معرض حملههای دشمن قرار داشتند.
در حالی که حریم هوایی ایران در عمل تا حدّ زیادی بیدفاع بود و عوامل موساد در داخل کشور بهراحتی دست به کشتار شخصیتهای نظامی و علمی نشانشده میزدند، روز یکشنبه اول تیر ترامپ اعلام کرد که آمریکا حملۀ وسیع و موفقیتآمیزی به تأسیسات هستهیی ایران کرده که هدفش نابودی کامل توان غنیسازی اورانیوم ایران بوده است. البته ادعای ترامپ در مورد “نابودی کامل” توان غنیسازی ایران هنوز محل بحث و اختلاف است، اما آنچه مهم و نگرانکننده است عادیسازی این تجاوزهای نظامی آشکار به تمامیت ارضی ایران- و هر کشور دیگری- است. تجاوزهای اسرائیل و آمریکا در تضاد آشکار با اصول حقوق بینالملل و مفاد منشور سازمان ملل متحد و فقط بر پایهٔ ادعاهای ثابتنشده و قلدری صورت گرفت و از این به بعد نیز هر لحظه ممکن است چنین حملههایی به خاک ایران صورت گیرد.
برخلاف تبلیغات کرکنندۀ حکومت ایران- که اساساً وظیفه دارد از جان و زندگی مردم محافظت کند- حملههای موشکی به شهرهای اسرائیل نهتنها بازدارندگی نداشت، بلکه بر اساس واقعیت میدانی روشن شد که کارایی لازم را هم برای زدن ضربۀ فلجکننده به نیروی هوایی اسرائیل نداشت. در آخرین شب پیش از اعلام آتشبس، ایران در معرض شدیدترین و مرگبارترین حملهها قرار گرفت و حریم هوایی تهران و چند شهر دیگر، در غیاب پدافند مؤثر، جولانگاه جنگندههای اسرائیلی شد. از همین رو، بهرغم رجزخوانی و تهدیدهای توخالی فرماندهان سپاه و شخص خامنهای، از منظر توازن قوای نظامی و ضعف جدّی ساختار دفاعی کشور، هر لحظه امکان دارد که اسرائیل، در هماهنگی با آمریکا، دور تازهای از تهاجم و تخریب را آغاز کند.
در مقابل این خطر تجاوز مکرر و مجدد، تنها واکنش حکومت ولایی تا کنون چیزی جز شعارپراکنی و برگزاری جشنهای نمایشی “پیروزی” و- بنا بر گزارش سازمان حقوق بشر ایران- بازداشت بیش از هفتصد نفر بهاتهام “جاسوس” نبوده است. این جاسوسگیری اقدامی دیرهنگام و ناکارآمد است که بیش از آنکه ربطی به بازدارندگی در برابر نفوذ و تجاوز نظامی خارجی داشته باشد، نشان از آغاز دور تازهای از سرکوب و ایجاد فضای امنیتی و هراس است.
اما باید گفت که آنچه فعلاً نقشههای اسرائیل و آمریکا را برای تهاجم دوباره به خاک ایران بر هم زده است ایستادگی پُرافتخار و انسجام ملی ملت است. این ایستادگی ملی نشان داد که مردم ایران فریب پروژۀ “تغییر رژیم” نتانیاهو و ترامپ را نمیخورند. در این مقطع حساس، برخلاف درک و سیاستهای ضدّملی رهبران “نظام” و در رأس آنها خامنهای، ملت ایران بلوغ و درک سیاسی روشن و ارزندهای در دفاع از منافع ملی و حاکمیت ملی- نه دفاع از جمهوری اسلامی- به نمایش گذاشت. همچنین، روشن شد که در این چنین لحظات سرنوشتسازی، مردم اسیر تبلیغات دروغین وطنفروشانی چون رضا پهلوی و جریان سلطنتطلب در رسانههایی مانند ایران اینترنشنال نمیشوند و برای تجاوزگر هورا نمیکشند.
در سوی دیگر، شواهد حکایت از آن دارد که موشکپرانی جمهوری اسلامی به پایگاه هوایی العدید آمریکا در قطر نیز چیزی جز نمایش تبلیغاتی متداول حکومت برای حفظ آبرو در میان “خودیها” نبود. در این میان، هرچند سخنان ضدّونقیض و تحقیرآمیز ترامپ لزوماً دقیق یا قابل استناد نیست، اما آشکارا گویای موقعیت ضعیف و شکنندهٔ رژیم ولایی در اوضاع کنونی است که به ترامپ امکان میدهد با گستاخی آیندۀ کشور را به بازی بگیرد و عملاً مسیر تحولات بعدی را هدایت کند.
واقعیتِ تلخِ آسیبپذیری کشور در برابر امپریالیسم آمریکا را، آن هم زمانی که چهرهای خطرناک مانند ترامپ در قدرت است، میتوان در محتوای سومین سخنرانی “رهبر” پس از تهاجم اسرائیل به کشور دید که سه روز پس از پذیرش آتشبس منتشر شد. خامنهای در این سخنرانی، سوای تکرار عبارات کلیشهیی و اغراقآمیز، تهدیدهای بیپشتوانه، و ژست “تبریک پیروزی”، هیچ اشارهای به راهبرد یا اقدامی مشخص برای تعیین مسیر تحولات آینده، حفاظت از جان و زندگی مردم، و نجات کشور از این بحران نکرد. این خلأ نشانۀ سردرگمی و انفعال است و میدان را برای بازیگری ترامپ و متحدانش کاملاً باز گذاشته است.
هدف این تلاش بیاثر و از سر درماندگی خامنهای چیزی نیست جز جلوگیری از فروپاشی کامل باقیماندهٔ اعتبارش در میان “خودیترین خودیها”. در این میان، پرسشهایی جدّی در افکار عمومی و در ذهن تحلیلگران پیش آمده است، از جمله اینکه چرا “نمایندۀ خدا بر زمین” حتی سه روز پس از آتشبس، پس از یازده روز اختفا، همچنان ناچار است در پناهگاهی مخفی باشد و ادعایش دربارۀ “پیروزی” و “اقتدار” بهصورت فیلم منتشر شود. این رفتار در تناقض آشکار با ادعای “اقتدار” خامنهای است، بهویژه که یک روز پیش از آن، پزشکیان در اظهاراتی رسانهیی در جمع مسئولان وزارت اطلاعات اعلام کرده بود: “مواضع مقام معظم رهبری فصلالخطاب و برای ملت و همهٔ مسئولان لازمالاجراست.”
روشن است که روند تحولات آتی در کشور، بهویژه در حوزهٔ سیاستهای بههمپیوستۀ داخلی و خارجی و تعیین مسیرهای راهبردی حکومت، تا حدّ زیادی متأثر از آرایش جدید معادلات جهانی است. این دگرگونیها بیش از هر چیز ریشه در شکل نوین سیاستهای امپریالیستی دارد که از طرز تفکر و عملکرد ترامپ و جریانهای راست افراطی و ملیگرایانهٔ حامی او نشئت میگیرد. این جریانها برای تثبیت منافع سرمایهداری انحصاری درون آمریکا میکوشند با بازآرایی نظم جهانی تحولات را در بسیاری از کشورها بهگونهای هدایت کنند که این کشورها کاملاً در مدار سلطۀ کامل امپریالیسم آمریکا باقی بمانند.
تشدید تضادهای ساختاری نظام سرمایهداری جهانی، که با بحران مالی ۲۰۰۸ بهصورت اَبَربحران جهانی اوج گرفت، اکنون مزمن و فراگیر شده است. یکی از پیامدهای این بحران قدرتگیری نیروهای راست افراطی و به قدرت رسیدن امثال ترامپ است این نیروها از هر روشی برای مهار کردن بحران ساختاری سرمایهداری و جلوگیری از افول سلطهٔ امپریالیسم آمریکا استفاده خواهند کرد. تصاحب سرزمین کشورهای دیگر، اعمال فشار سیاسی و اقتصادی، تهدید و اجبار به نظامیگرایی، و تحمیل جنگ از جمله ابزارهاییاند که این بار “ترامپیسم” در قالبی خشنتر و بیپرواتر از گذشته در سیاست خارجی آمریکا نهادینه کرده است.
یکی از ویژگیهای بارز این تحولات شتاب گرفتن روند نظامیگری آمریکا، بهویژه در میان کشورهای عضو پیمان ناتو است. در پی گردن گذاشتن کامل رهبران ناتو در نشست اخیر این سازمان به خواست ترامپ برای افزایش چشمگیر بودجههای نظامی، تولید سلاحهای هوشمند نوین، و عادیسازی کاربُرد بمبهای هستهیی تاکتیکی، خطر بروز تنشهای نظامی و جنگهای سهمگین بسیار افزایش یافته است. گفتۀ صریح ترامپ در نشست هفتۀ گذشته ناتو گویای ماهیت خطرناک و بیپروای سیاستهایی است که آیندهٔ جهان و بهویژه کشور ما را تهدید میکند، آنجا که در مورد حمله به ایران گفت: “آن ضربه جنگ را تمام کرد. نمیخواهم از هیروشیما مثال بزنم، نمیخواهم از ناگاساکی مثال بزنم، اما در اصل همان اتفاق [بمباران اتمی] افتاد.”
بهدلیل رهبری ناکارآمد و ضدّملی و فاقد درک راهبردی، کشور ما اکنون در یکی از بحرانیترین مقاطع تاریخ معاصرش قرار دارد، آن هم در شرایطی که توان اقتصادی و نظامی کشور بسیار ضعیف شده است. اقتصادِ ناعادلانه و فاسد ایران مدتهاست که در گروگان سیاستهای تحریمی آمریکا قرار گرفته است و رخدادهای اخیر نشان داد که از لحاظ قوای نظامی و دفاعی، ادعاهای حکومت ولایی عملاً توخالی و بیپشتوانه است.
پیامدهای بیش از چهار دهه پیگیری سیاستهای ماجراجویانهٔ خارجی از جانب دیکتاتوری حاکم و دستورهای “فصلالخطاب” خامنهای ایران را در کانون تنشها و جنگ قرار داده است. امروزه ایران بستری مستعد برای گسترش جنگافروزیهای ناشی از سیاست امپریالیسم آمریکا در بازچینی قدرت در آسیای غربی شده است.
اما در این میان، عامل سوم هم اهمیت اساسی دارد و آن نقش مردم و جنبش مردمی است. اکثریت قاطع مردم ایران در دو هفتهٔ گذشته خواست و ارادهشان را بدون ابهام بیان کردند: حفظ صلح برای دفع تجاوز نظامی ترامپ و نتانیاهو به خاک میهن فارغ از تصمیمگیریهای ضدّملی و ویرانگر خامنهای. امروزه ملت ایران در منگنهٔ قدرتطلبی خطرناک و ضدّمردمی دو جریان گرفتار شده است که بیتوجه به خواست واقعی مردم، خواهان تحمیل ارادۀ خودشان بر سرنوشت این سرزمیناند. از یک سو ترامپ، در اجرای سیاست آمریکا در بازچینی قدرت در منطقه، همراه با نتانیاهو، گستاخانه کشور ما را در معرض تجاوز نظامی مستقیم و نقض فاحش حاکمیت ملی قرار داده است. از سوی دیگر، خامنهای و حلقهٔ اطرافش، در تلاش برای حفظ حاکمیت مطلق ولایت فقیه بر محور ایدئولوژی “اسلام سیاسی” به هر بهایی، کشور را بهشکلی خطرناک در مسیر تشدید بحرانها و ناامنیهای فزاینده سوق میدهند. در آن دوازده روز تجاوز نظامی خارجی به ایران، جنبش مردمی درون جامعه، بهرغم نداشتن سازمان و رهبری مشخص، توان و بلوغ و درک سیاسی عمیقش را برای دفاع از منافع و حاکمیت ملی نشان داد. تلاش حکومت برای مصادره کردن این انسجام و همبستگی ملی در برابر تجاوز خارجی بهسود خودش و “اسلام”، و استفادهٔ مزوّرانه از عبارت “وفاق ملی”، نهتنها بیثمر و بیپشتوانه است، بلکه با توجه به رخدادهای اخیر و ضربههایی که به کشور وارد شده است شکاف پُرنشدنی ملت-حکومت را گستردهتر خواهد کرد. تصمیم درست و حرکت مهم و ارزندهٔ جنبش مردمی علیه تجاوز خارجی از یک سو فعلاً توانسته است دستاندازی مستقیم امپریالیسم آمریکا را متوقف کند و از سوی دیگر به دیکتاتوری حاکم این پیام صریح را داده است که در صورت وجود شرایط ذهنی و عینی مشخص، میتوان دیکتاتوری ولایت فقیه را نیز به عقبنشینی وادار کرد و در نهایت بساط آن را برچید. از این رو، باید هشیار بود که به جنبش مردمی همزمان از داخل و خارج حمله خواهد شد، زیرا این همان جنبشی است که پیشتر، در کودتای ۱۳۳۲ و پس از انقلاب ضدّدیکتاتوری ۱۳۵۷ نیز میبایست آن را مهار میکردند، و موقتاً کردند. این جنبشی است که قدرت تحرک و تحول دارد و از دیدگاه صاحبان قدرت- چه در درون و چه در بیرون مرزها- خطری برای استمرار تسلط امپریالیسم و بقای سلطۀ “اسلام سیاسی” بوده است. باز هم با اعتقادی عمیق و احساس مسئولیت تکرار میکنیم که تشکیل جبههای وسیع از نیروهای چپ و ملی مترقی برای حفاظت از این جنبش و ارتقای مبارزاتش، برای حفظ صلح، و برای مقابلۀ همزمان با دیکتاتوری ولایی و تهدیدهای امپریالیسم آمریکا ضرورتی فوری و حیاتی برای آیندۀ میهن در صلح و عدالت و رفاه است.
به نقل از «نامۀ مردم» شمارۀ ۱۲۳۷، ۹ تیر ۱۴۰۴