
در نتیجهٔ بیش از چهار دهه سیاستهای ضدّملی حکومت ولایی، کشور ما اکنون در ضعیفترین موقعیت اقتصادی و با کمترین توان دفاعی وارد مرحلهای بسیار خطرناک شده که در آن زمینه برای دستاندازیهای آمریکا در تحولات آتی ایران و جنگافروزی اسرائیل فراهم شده است.
از یک سو، تهدیدهای مداوم ماشین جنگی اسرائیل به حملهٔ نظامی هوایی و تهدیدهای فزاینده و پیشبینینشدنی دونالد ترامپ، آن هم در حالی که کشور عملاً فاقد سامانهٔ دفاعی مؤثر است، امنیت ملی و جان مردم را با خطر جدّی روبهرو کرده است. از سوی دیگر، فشارهای سنگین ناشی از اَبَربحرانهای حلناشدنی در عرصههای گوناگون اقتصادی، اجتماعی، زیستمحیطی، و معیشتی هر روز بر گردهٔ اکثریت زحمتکش جامعه سنگینتر میشود.
در حالی که ایران بهسوی لبهٔ پرتگاهی خطرناک سوق داده شده است، دیکتاتوری حاکم، بیتوجه به مطالبات واقعی مردم و بحرانهای امنیتی و اجتماعیِ تهدیدکنندهٔ موجودیت کشور، تمام تلاشش را صرفاً بر نمایشهای تبلیغاتی در داخل کشور متمرکز کرده است. یکی از ویژگیهای بارز حکومت اسلامی بهرهگیری گسترده از خدعهگری دینی، نمایشهای سیاسی مانند انتخابات فرمایشی، سخنرانیهای تبلیغاتی نامزدهای ریاستجمهوری با انتقادهای پرهیاهو اما بیاثر، همراه با وعدههای تحققنیافتنی زیر پوشش “اصلاحطلبی” بوده است. این اقدامات در مجموع ابزاری برای پنهان کردن واقعیتها و فریب افکار عمومی بوده که در برههای تا حدّی در خدمت هدفهای دیکتاتوری ولایی مؤثر واقع شده است.
اما در سالهای اخیر، بهویژه این روزها، در پی آشکار شدن پیامدهای جدّی و گستردهٔ حملهٔ جنایتبار اسرائیل-آمریکا به خاک ایران، ساختار حکومت بهطرز چشمگیری از تعادل خارج شده و نمایشهای سیاسی و گفتمان معمول کارگزاران حکومتی اکنون به حدّ افراط و ابتذال محض رسیده است. این اقدامات نمایشی، تبلیغات حکومتی، و سخنوریهای کارگزاران بهجای آنکه جامعه را آرام کند، بهوضوح نتیجهای معکوس داشته و بیاعتمادی عمومی به حکومت را بسیار بیشتر کرده است. رژیم ولایت فقیه برای مواجهه با نارضایتی گسترده در جامعه و انحراف افکار عمومی، سیاست تشدید سرکوب، اخراج مهاجران افغانستانی، و دامن زدن به نژادپرستی را با هدف نمایش ناسیونالیسم انحرافی در پیش گرفته است.
یکی از بارزترین نشانههای درماندگی عمیق حکومت ولایی وضع نامتعادل و انزوای فزایندهٔ علی خامنهای است. او چهرهای در رأس دیکتاتوری است که سالهاست در افکار عمومی “رهبر”ی سرکوبگر، نابخرد، و مسئول مستقیم بروز اَبَربحرانهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشور شناخته میشود. در پی برملا شدن ناتوانی جمهوری اسلامی در دفاع مؤثر از کشور در برابر تهاجم اسرائیل-آمریکا، شکستهای پیدرپی “رهبری” در عرصهٔ سیاست خارجی و ایجاد بهاصطلاح “عمق استراتژیک”، بهرغم بیش از سه دهه بلندپروازی و ژستهای پوچ خامنهای، تهماندۀ اعتبارش را در میان “خودیترین خودیها” نیز زیر سؤال برده است.
پنهان شدن “نمایندۀ خدا بر زمین” بهبهانهٔ “ضرورت حفظ امنیت در برابر ترور” در عمل چیزی جز فرار از واقعیت شکستهای گستردۀ او در سیاستگذاری کلان و کشاندن کشور به آستانهٔ پرتگاهی خطرناک نیست. خامنهای نهتنها خودش را از نگاه افکار عمومی دور کرد، بلکه تا شب عاشورا از چشم نزدیکترین هوادارانش و ذوبشدگان در ولایت نیز ناپدید شده بود. چرا؟ زیرا ولی فقیه هیچ حرف تازهای برای گفتن ندارد و حضورش دیگر حتی از جنبۀ مذهبی هم آنچنان نمادین یا اثرگذار نیست. خامنهای روز یکشنبه ۱۴ تیر، بهبهانهٔ اجرای مراسم حکومتی شب عاشورا، روی صحنه آمد. اما برآمد این حضور نه سخنی تازه بود و نه راهحلی برای وضع خطرناک و ناپایدار موجود، بلکه نتیجۀ سردرگمی او، خلق خدعهای جدید و مضحک در قالب “نوحهٔ ملی” بود.
درخواست او از مداح حکومتی برای اجرای قطعهٔ معروف «ای ایران» بهسبک نوحهخوانی، همراه با تصاویری از سینهزنی تبلیغاتی، با واکنش بسیار منفی در افکار عمومی روبهرو شد. مردم آن را ترکیبی از افراط و ابتذال تبلیغات حکومتی با تحریف عِرق ملی و بهرهبرداری ابزاری از آیینهای مذهبی برای پوشاندن واقعیتها و شکستهای سنگین سیاسی “رهبر نظام” تلقی کردند.
بر همگان آشکار است که اینگونه نمایشهای رقتانگیز نهتنها برای خامنهای اعتبارساز نیست، بلکه این تلاش برای بازسازی پایگاه اجتماعی از دسترفتهٔ حکومت ولایی نیز از مسیر چنین تبلیغات مبتذلی کاملاً ناکام مانده است. اکنون شخص ولی فقیه، چه از لحاظ سیاسی و چه از نظر مذهبی، بهجای ترمیم شکافها، خود به عاملی در تشدید واکنشهای منفی و نارضایتی عمومی از کل “نظام” تبدیل شده است. نکتهٔ مهم آن است که مقامهای ارشد حکومتی نیز بهروشنی، و با نگرانی، از روند خطرناک تهدیدکنندهٔ “حفظ نظام” آگاه شدهاند و در واکنشی هماهنگ، به حمایت از ولی فقیه شتافتهاند.
دستگاه تبلیغاتی حکومتی و بیت “رهبری” با تمام ظرفیت وارد میدان شدهاند تا از شدت بحران بکاهند و چهرهٔ متزلزل رهبرشان را ترمیم کنند. برای نمونه، پنجشنبهٔ گذشته در صدا و سیما- رسانهای که اکثریت قاطع ملت به آن بیاعتنا و بسیار بیاعتمادند- در گفتوگویی با قالیباف، این خبر با آبوتاب منتشر شد: “فرمانده کل قوا را در اتاق جنگ در حال فرماندهی دیدیم.” این روایت نهتنها در افکار عمومی اثری مثبت نداشت، بلکه پرسشی جدّی را مطرح کرد: آیا این همان “اتاق جنگی” است که زیر فرماندهی شخصی قرار گرفته است که هیچ تخصصی در امور نظامی ندارد و در نهایت، در دوازده روز و شب مرگبار، باعث شد که حریم هوایی کشور در برابر حملههای سنگین جنگندههای اسرائیل عملاً بیدفاع رها شود؟
محمدرضا عارف، معاون اول رئیسجمهور، نیز در گفتوگویی نمایشی با سایت KHAMENEI.IR، رسانهٔ وابسته به “بیت رهبری”، در تلاشی مذبوحانه برای قهرمانسازی از خامنهای و توجیه غیبت طولانیاش در دوازده روز تهاجم نظامی خارجی به ایران، مدعی شد که “فرماندهی کل قوا” در تمام مدت در دست خامنهای بوده است! او ضمن تأکید بر “آمادگی دولت”، اعلام کرد: “با فرماندهی فرمانده کل قوا جنگ را مدیریت کردیم.”
این واقعیت را که اعتبار از دست رفتۀ خامنهای و حکومتش دیگر احیاشدنی نیست میتوان در تلاش مذبوحانۀ رسانههای رسمی دید. این رسانهها کوشیدند با زدن تیترهای پُرطمطراق حضور خامنهای- در مقام مهمترین مرجع مذهبی- در مراسم شب عاشورا در حسینیهٔ امام خمینی را رویدادی بیسابقه بنمایانند. بعد هم ادعا شد که انتشار تصاویر و محتواهای مرتبط با این مراسم در شبکههای اجتماعی داخلی و خارجی “در کمتر از دو ساعت، ۲۰۰میلیون بازدید” داشته است.
اینگونه گفتوگوهای نمایشی سران رژیم و آمارسازیهای تبلیغاتی رسانهها برای پنهان کردن کارنامهٔ ورشکستهٔ خامنهای چیزی جز آب در هاون کوبیدن نیست. توسل به چنین اقدامهایی هرگز نمیتواند شکاف عمیق و پُرنشدنی میان ملت-حکومت را ترمیم کند. اکثر مردم و بهویژه زحمتکشان کشور خواهان حل بحرانهای اقتصادی-اجتماعی اند که زندگیشان را به ورطهٔ نابودی کشانده است. آنها بهدرستی دریافتهاند که عامل اساسی رسیدن کشور به این وضع- یعنی خامنهای و اعوان و انصارش- که هنوز هم با انکار واقعیتها وعدهٔ “تمدن بزرگ اسلامی” میدهند، نمیتوانند راهحل خروج و نجات ایران از اوضاع خطرناک کنونی باشند.
علی خامنهای، در مقام رهبر سیاسی و مذهبی جمهوری اسلامی، در سالهای اخیر و بهویژه پس از تحولات چند هفتهٔ گذشته ضربههای سنگینی خورده است. او در جایگاه ولی فقیه بارها همانند بنیانگذار دیکتاتوری ولایی جملهٔ “آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند” را تکرار کرده است. اما حالا معمولاً باید متوجه این اشتباه بزرگ محاسباتی شده باشد. در درون “نظام”، آنانی که رانتهای سیاسی و اقتصادیشان اکنون با خطر مواجه شده است اکنون با نگرانی متوجه این اشتباه تاریخی خمینی و خامنهای شدهاند.
شواهد موجود حاکی از آن است که برخلاف گفتمانهای نمایشی حکومتی، کارگزاران ارشد و کادر دیپلماتیک جمهوری اسلامی با هدایت “شورای عالی امنیت ملی” با تلاش بسیار زیاد در پی جلب توافق آمریکا و بهویژه شخص دونالد ترامپ هستند. همانطور که حسن روحانی پیشتر گفته بود، باید با “کدخدا”- آمریکا- مذاکره کرد. و اکنون این توصیهٔ او بهمعنای گفتوگو با ترامپ است، شخصیتی خودمحور و خودشیفته که همواره باید خودش را پیروز میدان بداند. نحوۀ گفتوگوی کاملاً برنامهریزی و تمرینشدهٔ مسعود پزشکیان در هفتهٔ گذشته، و نحوهٔ برخورد او با ترامپ و اعلام تفکیک آشکار میان آمریکا و اسرائیل، و همچنین اظهارات رسمی وزیر امور خارجهٔ جمهوری اسلامی در روزنامهٔ فایننشال تایمز در مورد ضرورت ارضای منافع اقتصادی آمریکا، مؤید این رویکرد است. از منظر “حفظ نظام”، که برای کارگزاران حکومتی و کلان سرمایهداران متصل به هرم قدرت از اوجب واجبات است، و با توجه به بنبستهای ساختاری حکومت ولایی و ناتوانی دفاعی در برابر ماشین جنگ آمریکا و اسرائیل، در پیش گرفتن چنین رویکردی از جانب جمهوری اسلامی طبیعی است. اما چالش اساسی و تناقض کلیدی که تا کنون پیش روی مجریان این رویکرد در درون “نظام” بوده است به ساختار قدرت بازمیگردد.
پیام اخیر میرحسین موسوی دربارهٔ ضرورت برگزاری رفراندوم برای تشکیل مجلس مؤسسان قانون اساسی- هرچند احتمال تحقق آن در شرایط کنونی نیازمند بررسی و تأمل جدّی است- در اصل بازتابدهندهٔ وضع بحرانی و خطرناکی است که کشور بهعلت ساختار حاکمیت مطلق ولایت فقیه و نقش تعیینکنندهٔ شخص خامنهای با آن مواجه شده است.
پیام میرحسین موسوی تأکیدی است بر واقعیتی که حزب تودهٔ ایران نیز همواره بر آن پای فشرده است: نظام سیاسی مبتنی بر حاکمیت مطلق ولایت فقیه نهتنها اصلاحپذیر نیست، بلکه عُمر “اسلام سیاسی” بهعنوان شالودهٔ نظری این حکومت به پایان رسیده است. از این رو، نخستین گام در راه نجات کشور از اوضاع بحرانی و خطرناک کنونی تشکیل جبهۀ وسیع ضدّدیکتاتوری با هدف عقب راندن خامنهای و بهموازات آن حفظ صلح و مقابلهٔ همزمان با تهدیدهای امپریالیسم آمریکا است. در پیش گرفتن چنین رویکردی میتواند زمینهساز شکلگیری و تحقق بدیلی مترقی برای پیش بردن دگرگونیهای بنیادین سیاسی و برچیدن بساط دیکتاتوری کنونی باشد.
به نقل از «نامۀ مردم» شمارۀ ۱۲۳۸، ۲۳ تیر ۱۴۰۴